دیوار کاربران
FARHAD
۱۳۹۳/۰۲/۱۸
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢِ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺭﻭﯼ ﻋﺮﺷﻪ ﮐﺸﺘﯽ ، ﺩﺭ ﺳﻮﺍﺣﻞ ﻣﮑﺰﯾﮏ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺍﻟﻤﺎﺱ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﯾﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﺳﺮ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺗﻮ ﺁﺏ ﻭ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﺭﺍ ﺳﭙﺮیﮑﺮﺩ . . . ﭘﺲ ﺍﺯ ۱۵ﺳﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﻩ ﻣﮑﺰﯾﮑﻮ ﺳﯿﺘﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ، ﺩﺭ ﯾﮏ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻣﺎﻫﯽ ﺩﺍﺩ ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﯾﻪ ﺟﺴﻢ ﺳﻔﺖ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺯﯾﺮ ﺩﻧﺪﻭﻧﺶ ﺣﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﺩﯾﺪ . . . . . . ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻣﺎﻫﯿﻪ ﻧﮑﻨﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﻩ ؟ ﺑﺎﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺨﯿﻠﺖ ﻗﻮﯾﻪ ! |
|
amitis_love
۱۳۹۳/۰۲/۱۷
دور که می شوم |
|
kayvan67
۱۳۹۳/۰۲/۱۷
چه نامردانه رازهایم رافاش کردند ، آنان که میگفتند : بگوتاآرام شوی… |
|
torang29
۱۳۹۳/۰۲/۱۴
شش سال پيش يه دستگاه خارجي تن تاك خريم واسه دراز و نشست |
|
hasan74
۱۳۹۳/۰۲/۱۴
عشق تملک نیست... |
|
FARHAD
۱۳۹۳/۰۲/۱۴
اینروزا آدم جرات نداره با یکی درد ِ دل کنه ! |
|
amitis_love
۱۳۹۳/۰۲/۱۳
روزهــآے سَخـتـے رو مـیـگـذَرونـــَمــ ! |
|
torang29
۱۳۹۳/۰۲/۱۲
- یادش بخیر قدیما با هزار تومن می رفتم مغازه با دوتا نوشابه، سه بسته چیپس، پنج تا بستنی، چهارتا شکلات میومدم بیرون. |
|
FARHAD
۱۳۹۳/۰۲/۱۲
گفت جبران میکنم؟ |
|
bahar134
۱۳۹۳/۰۲/۱۲
من باشم ، تو باشی و یک ظرف پر پاستیل … دیگه اصلا مهم نیست که تو باشی یا نباشی !!! |