بلاگ كاربران


(دو)

فرشته ی من !

سلام

باز هم شب از نیمه گذشت.

امشب به بودنت فکر می کردم

به آوردنت در این بازی

می دانی که چرا می نویسم؟

بله درست فهمیدی، به این خاطر که تو نیستی.

نه، نه ابدا به این فکر نکن

که نخواستی ، یا نشد ، یا ...

من نخواستم که باشی.

چگونه بر زبان بیاورم که کلمات عاجزند.

دلم حضورت را می خواهد ،

بودنت را، ولی...

بودن تو مستلزم حضورت در بازیست.

یا به عبارتی آوردنت توسط من

در این بازی آشنا به قاعده ام .

ولی نمی خواهم من کارگردانت باشم

می دانم سخت است، سعی در فهمش مبر

باور کن نخواهی فهمید،

خود نیز از درک معنا باز مانده ام.

در هر صورت بازی خواهی کرد

ولی خودت انتخاب کن.

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !