دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۹/۲۲

انقدر خوب باش ......
که بزرگترین تنبیهت برای دیگران .......
گرفتن خودت از انها باشد........

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۹/۲۲

یادت باشه...

وقتی واسه کسی همه کس شدی

اون کس بعد از تو خیلی بی کسه

یا برای کسی همه کس نشو

یا اگه شدی...

به فکر بی کسی هاش باش

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۹/۲۲

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم

من آن زلال پرستم٬ درآب گند زمان
که فکر صافی آبی چنین لجن بودم

غریب بودم و گشتم غریب تر٬ اما:
دلم خوش است که در غربت وطن بودم

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۹/۲۲

شب که جوی نقره مهتاب

بیکران دشت را دریاچه می سازد

من شراع زورق اندیشه ام را می گشایم در مسیر باد

شب که آوایی نمی آید

از درون خامش نیزار های آبگیر ژرف

من امید روشنم را همچو تیغ آفتابی می سرایم شاد

شب که می خواند کسی نومید

من ز راه دور دارم چشم

با لب سوزان خورشیدی

که بام خانه همسایه را گرم می بوسد

شب که می ماسد غمی در باغ

من ز راه گوش می پایم

سرفه های مرگ را در ناله زنجیر دستانم که می پوسد.

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۹/۲۲

ما در عتاب تو می شکوفیم

در شتابت

ما در کتاب تو می شکوفیم

در دفاع از لبخند تو

که یقین است و باور است.

دریا به جرعه یی که تو از چاه خورده ای حسادت می کند.

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۹/۲۲

گستاخی خیالم را ببخش
که حتی
لحظه ای ...
یادت را رها نمیکند...

vahidkohnavard
vahidkohnavard
۱۳۹۴/۰۹/۲۲

من قولِ تو را به تمامِ شهر داده بودم

به تمام کوچه های بن بست

به تمام سنگفرشهای خیس

به تمام چترهای بسته

به تمام کافه های دنج

اما حالا که فنجان ها

از من نا امید شده اند

باور میکنم

از اول هم کافه چی

قولِ تو را

به قهوه ی دیگری داده بود !

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۹/۲۲

مرداب به رود گفت چه کردی که زلالی؟ گفت: گذشتم.

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۴/۰۹/۲۲

کوه

با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود

و انسان با نخستین درد

در من زندانیِ ستم‌گری بود

که به آوازِ زنجیر-اش خو نمی‌کرد

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

aammiirr
aammiirr
۱۳۹۴/۰۹/۲۱