دیوار کاربران


aram1376
aram1376
۱۳۹۴/۰۴/۰۳

SAID1373 :
ای وای!
چقدر سنگین و پرمعناست. واقعاً زیباست، بسیار زیباست...

دمت گرررررررررررررررررررررم

SAID1373
SAID1373
۱۳۹۴/۰۴/۰۳

SAID1373 :
همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر نباشد
که به روی نا امیدی در بسته باز کردن

ای وای!
چقدر سنگین و پرمعناست. واقعاً زیباست، بسیار زیباست...

SAID1373
SAID1373
۱۳۹۴/۰۴/۰۳

می نالم از جدائی
ای نازنین کجائی
سوزم ز سوزت آن گه
می خوانمت کجائی
در باغ آرزوها دیگر گلی نمانده
در حسرت گل هستم ای باغبان کجائی

SAID1373
SAID1373
۱۳۹۴/۰۴/۰۳

سکوت عجیبی است...
تنها من مانده ام و خیال بودنت!

holy
holy
۱۳۹۴/۰۴/۰۲



ابرها به اسمان تكيه ميكنند،
درختان به زمين...
وانسانها به مهرباني يكديگر.........
گاهي دلگرمي يك دوست چنان معجزه ميكند
كه انگار خدا در زمين كنار توست.
جاودان باد سايه دوستانيكه شادي
را علتند نه شريك،
و غم را شريكند نه دليل....

                                                       

farahnaz
farahnaz
۱۳۹۴/۰۴/۰۲

همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر نباشد
که به روی نا امیدی در بسته باز کردن

farahnaz
farahnaz
۱۳۹۴/۰۴/۰۲

تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شب
تماشایی است پیچ تاب آتش ها خوشا بر من
که پیچ وتاب آتش راتماشا میکنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا
چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب
تمام سایه ها را می کشم در راندن مهتاب
حضورم را زچشم شهر حاشا میکنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه یی تنها
چه بی آزار با دیوار نجوا میکنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هرشب

goodgirl75
goodgirl75
۱۳۹۴/۰۴/۰۲

" تنها بودن " با وجود بودن در بین این همه " تن " ها ... ،
درد بزرگ و رنج غریبی ست ...
دروغ بزرگ قرن را به ما گفتند ،
این قرن عصر ارتباطات نیست ؛
عصر قطع ارتباطات است! ...

+5

SAID1373
SAID1373
۱۳۹۴/۰۴/۰۲

سوال استاد در امتحان فیزیک: سرعت باد و قطار(طنز)
استاد سختگیر فیزیک، اولین دانشجو را برای پرسش فرا می خواند و سئوال را مطرح می کند:
شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت می کند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار می کنید؟
دانشجوی بی تجربه فوراً جواب می دهد:
من پنجره کوپه را پائین می کشم تا باد بوزد.
اکنون پروفسور می تواند سئوال اصلی را بدین ترتیب مطرح کند:
حال که شما پنجره کوپه را باز کرده اید، در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل می شود و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید:
- محاسبه مقاومت جدید هوا در مقابل قطار؟
- تغییر اصطکاک بین چرخها و ریل؟
- آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم می شود و اگر آری، به چه اندازه؟
حسب المعمول دهان دانشجو باز مانده بود و قادر به حل این مسئله نبود و سرافکنده جلسه امتحان را ترک کرد.
همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم آمد که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود شدند. پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا می خواند و طبق معمول سئوال اولی را می پرسد: شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت می کند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار می کنید؟
این دانشجوی خبره می گوید: من کتم را در می آورم.
پروفسور اضافه می کند که هوا بیش از اینها گرم است!
دانشجو می گوید: خوب! ژاکتم را هم در می آورم.
استاد: هوای کوپه مثل حمام سونا داغه!
دانشجو: اصلا ً لخت کامل می شوم.
پروفسور گوشزد می کند که دو آفریقائی نکره و نانجیب در کوپه هستند و منتظرند تا شما لخت شی!
دانشجو به آرامی می گوید: میدانید آقای پروفسور، این دهمین بار است که من در امتحان شفاهی فیزیک شرکت می کنم و اگر قطار مملو از آفریقائیهای نانجیب هم باشند، من آن پنجره لامصب را باز نمی کنم.

SAID1373
SAID1373
۱۳۹۴/۰۴/۰۲

ملا نصرالدین و درب دوم مخصوص هدیه نداده ها

مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند. وقتی می خواست وارد شود، در مقابل او دو درب وجود داشت، با اعلانی بدین مضمون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان.
ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در آنجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر: از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند.
ملا طبعا از درب دومی وارد شد. ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود!
این داستان حکایت زندگی ماست. کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم (رابطه هایی را آغاز می کنیم) اما وقتی متوجه می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم. روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست. عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است. اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم. دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد. حساب و کتاب دارد. اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود. اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهیم.
چه ستمگر است آنکه از جیبش به تو می بخشد، تا از قلب تو چیزی بگیرد!