دیوار کاربران


masih11
masih11
۱۳۹۴/۰۴/۰۳

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

حمید مصدق ( خرداد ۱۳۴۳)



من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

فروغ فرخزاد



او به تو خندید و تو نمی دانستی
این که او می داند
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
از پی ات تند دویدم
سیب را دست دخترکم من دیدم
غضبآلود نگاهت کردم
بر دلت بغض دوید
بغض ِ چشمت را دید
دل و دستش لرزید
سیب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاک
و در آن دم فهمیدم
آنچه تو دزدیدی سیب نبود
دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک
ناگهان رفت و هنوز
سال هاست که در چشم من آرام آرام
هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان
می دهد آزارم
چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم
می دهد دشنامم
کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که خدای عالم
ز چه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت؟

مسعود قلیمرادی



دخترک خندید و
پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد
غضب آلود به او غیظی کرد
این وسط من بودم
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام
هر دو را بغض ربود
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت
او یقیناً پی معشوق خودش می آید
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود
مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

جواد نوروزی

kavehahmadi
kavehahmadi
۱۳۹۴/۰۴/۰۳

من شنیدن جواب رد را مثل شنیدن صدای شیپوری می دانم
که از خواب بیدارم می کند و می گوید: ادامه بده, عقب نشینی نکن.
روز بخیر

ya2120110
ya2120110
۱۳۹۴/۰۴/۰۲

سلام

ممنون میشم

نظر بدید

http://www.hamkhone.ir/account/blog/comments/211492/

masih11
masih11
۱۳۹۴/۰۴/۰۲

دو دلم اول خط نام خدا بنویسم
یا که رندی کنم و نام تو را بنویسم

همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم

ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنیست
به خدا خود تو بگو نام که را بنویسم

صاحب قبله و قبله دو عزیزاند ولی
خوشتر آن است من از قبله نما بنویسم

آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
باز غم نامه به بیگانه چرا بنویسم

تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین
قصه ی درد به امید دوا بنویسم

قلمم جوهرش از جوش و جراحت باقیست
پست باشم که پی نان و نوا بنویسم

بارها قصد خطر کردم و گفتی ننویس
پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم

بعد یک عمر ببین دست و دلم می لرزد
که من و تو به هم آمیزم و ما بنویسم

من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار
این دو را باز همین طور جدا بنویسم

شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست
باز حتی اگر از سوگ و عزا بنویسم

با تو از حرکت دستم برکت می بارد
فرق هم نیست چه نفرین چه دعا بنویسم

از نگاهت به رویم پنجره ای را بگشای
تا درآن منظره ی روح گشا بنویسم

عشق آن روز که این لوح وقلم دستم داد
گفت هر شب غزل چشم شما بنویسم

fardin66
fardin66
۱۳۹۴/۰۴/۰۱

این روزها دلم اصرار دارد
فریاد بزند؛
اما . . .
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش
ندارد!!!
این روزها من . . .
خدای سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
خط خطی نشود

فردین

hadi
hadi
۱۳۹۴/۰۳/۳۱

عشق های امروزی یعنی. . .
دوست داشتن کسی که مال تو نیست. . .
نه اینکه نباشه. . .
هست ولی همیشه دنبال یکی بهتر از خودته. . .
یعنی با گریه اش گریه کنی ولی اون. . .
وقتی مشکل تو رو می بینه میشی سوژه خنده اونو دوستش. . .
یعنی خودتو,زندگیتو واسه کسی حروم کنی که واسش ارزشی نداری. . .
یعنی تنهایی. . .
عشق های امروزی یعنی؟؟
پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوچ

aammiirr
aammiirr
۱۳۹۴/۰۳/۳۰

گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید..!

نه برای این که دیگران رو از خودت دور کنی.

برای این که ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار رو خراب میکنه ......!

aammiirr
aammiirr
۱۳۹۴/۰۳/۲۷

خاطرات نه سر دارند و نه ته..
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند

میرسند گاهی وسط یک فکر..

گاهی وسط یک خیابان

سردت می کنند..داغت می کنند..

رگ خوابت را بلدند..زمینت می زنند..

خاطرات تمام نمی شوند

تمامت می کنند..!

parsik
parsik
۱۳۹۴/۰۳/۲۵

http://www.hamkhone.ir/member/9250/blog/view/210076/

peymanr39
peymanr39
۱۳۹۴/۰۳/۲۵

آهـای تـویی کـه داری ایـن پـسـتو میـخـونی !!!

آره با خـودتـــــم!!!

دعـــا میــکـنـم هـرچی آرزو تـو زندگـیـت داری

بـــــــش بــرسـی