دیوار کاربران


f114
f114
۱۳۹۳/۱۱/۲۷

ﺗﻪ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻡ
ﻋﮑﺲ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ!
ﻓﻘﻂ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ
ﻣﯽ ﺁﯾﯽ ﯾﺎ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ . . . ؟

reyhaneh
reyhaneh
۱۳۹۳/۱۱/۲۷

سه چیز را با احتیاط بردار:قدم،قلم، قسم!

سه چیز را پاک نگه دار:جسم،لباس،خیال

از سه چیز را به کار گیر:عقل،همت، صبر!

از سه چیز خود را دورنگهدار:افسوس، فریاد، نفرین!

سه چیز را آلوده نکن:قلب، زبان، چشم!

اما سه چیز را هیچ گاه فراموش نکن:

خدا، مرگ و دوست.

reyhaneh
reyhaneh
۱۳۹۳/۱۱/۲۷

سه چیز را با احتیاط بردار:قدم،قلم، قسم!

سه چیز را پاک نگه دار:جسم،لباس،خیال

از سه چیز را به کار گیر:عقل،همت، صبر!

از سه چیز خود را دورنگهدار:افسوس، فریاد، نفرین!

سه چیز را آلوده نکن:قلب، زبان، چشم!

اما سه چیز را هیچ گاه فراموش نکن:

خدا، مرگ و دوست.

reyhaneh
reyhaneh
۱۳۹۳/۱۱/۲۷

سه چیز را با احتیاط بردار:قدم،قلم، قسم!

سه چیز را پاک نگه دار:جسم،لباس،خیال

از سه چیز را به کار گیر:عقل،همت، صبر!

از سه چیز خود را دورنگهدار:افسوس، فریاد، نفرین!

سه چیز را آلوده نکن:قلب، زبان، چشم!

اما سه چیز را هیچ گاه فراموش نکن:

خدا، مرگ و دوست.

f114
f114
۱۳۹۳/۱۱/۲۷

توی چشمات میشه گم شد وقتی تو فکر فراری
سوسوی شب لب دریا از تو مونده یادگاری
شعرو شرم و شوق و شرجی همه شاهدند که بودیم
لحظه های رو لحظه لحظه من و تو باهم می خوندیم
تو وجودت مهربونه ، مهربون مثل عبادت
واسه من که از تو دورم که به رویات کردم عادت
نفسی که بنده جونه ، جونه تازه واسه بودن
مثل باور یه آهنگ یه ترانه واسه خوندن
تو وجودت مهربونه ، تو وجودت مهربونه
ریه هام پر شده از تو بی تو هر لحظه عذابه
حتی با فکر نبودت شب و روز حالم خرابه
بغض معصوم و نجیبت من و قانع کرد کمت شم
ممنونم اجازه دادی با تو درگیر غمت شم
تو وجودت مهربونه ، مهربون مثل عبادت
واسه من که از تو دورم که به رویات کردم عادت
نفسی که بنده جونه ، جونه تازه واسه بودن
مثل باور یه آهنگ یه ترانه واسه خوندن
تو وجودت مهربونه ، تو وجودت مهربونه

melodi2014
melodi2014
۱۳۹۳/۱۱/۲۷

ما زیارن چشم یاری داشتیم

خود غلط بود انچه ما پنداشتیم ...

http://www.hamkhone.ir/member/25700/blog/view/186067/

با صدای محمد رضا شجریان

+5

f114
f114
۱۳۹۳/۱۱/۲۷

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم

برای برفی که اب می شود دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

برای پشت کردن به ارزوهای محال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به خاطردود لاله های وحشی

به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان

برای بنفشی بنفشه ها دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم

تو را برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم

تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم

اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم

تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم

تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه

تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم





تو را به جای همه كسانی كه نشناخته ام دوست می دارم

تو را به جای همه روزگارانی كه نمی زیسته ام دوست می دارم

برای خاطر عطر گستره ی بی كران و برای خاطر عطر نان گرم

برای خاطر برفی كه آب می شود، برای خاطر نخستین گل

برای خاطر جانوران پاكی كه آدمی نمی رماندشان

تورا برای خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه زنانی كه دوست نمی دارم دوست می دارم.



جز تو، كه مرا منعكس تواند كرد؟ من خود خویشتن را بس اندك می بینم.



بی تو جز گستره یی بی كرانه نمی بینم

میان گذشته و امروز.

از جدار آینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم

می بایست تا زنده‌گی را لغت به لغت فرا گیرم

راست از آن گونه كه لغت به لغت از یادش می برند.



تو را دوست می دارم برای خاطر فرزانه‌گی ات كه از آن من نیست

تو را به خاطر سلامت

به رغم همه آن چیزها كه به جز وهمی نیست دوست می دارم

برای خاطر این قلب جاودانی كه بازش نمی دارم

تو می پنداری كه شكی، حال آنكه به جز دلیل نیستی

تو همان آفتاب بزرگی كه در سر من بالا می رود

بدان هنگام كه از خویشتن در اطمینانم.



پل الووار شاعر فرانسوی

кнαησσм gσℓ
кнαησσм gσℓ
۱۳۹۳/۱۱/۲۷

اینجــآ زَمیـن اَست ...

رَسـم آدَمهــایَش عَجیبــ اَست ...

اینجا گُم کِه بشَوی ...

بهـ جایِ اینکِه دُنبالَت بگَردَند ...

فَراموشَت می کُنَند ...

عاشِق کِه بشَوی ...

به جایِ اینکه دَرکِت کُنند ، مُتهمَت می کُنند ...!!

فَرهَنگِ لُغَتِ اینجــا چیزی از عشــق و احســاس و غـــرور سَرش نمی شَود ...

زیاد که خوب باشی ، زیادی می شَوی ...

زیاد که دَمِ دَستِ باشی ، تِکراری می شَوی ...

زیاد که بِخَندی بَرچَسبِ دیوانگی می خوری ...

و زیاد که اشــک بریزی ، عاشقی !!

اینجــــا باید ...

فقط ...

برای دیگران نَفَس بکِشی .........!!!

asmaneabi
asmaneabi
۱۳۹۳/۱۱/۲۶

تنهایی و من - من و تنهایی

کسی از انگار و ایکاش هایی حرف می زند که هیچ نمی شود به انتهای آن دست پیدا کرد

کسی از دیروز و فرداهایی حرف می زند که هیچ نمی شود در قاب چشم های امروزم به تصویرشان بکشم

کسی عادت کرده از روی سنگفراش خیال من عبور کند و رد پایی خاکستری به جای بگذارد

کسی از دیوار تنهایی من رد می شود و برای شعرهای نسروده ام خط مشی تعیین میکند

و من می هراسم از اینهمه دیوانگی های بی زنجیر و از اینهمه نانوشته های بی انتها

و من باز می ترسم از هجوم فصل گرمی که مرا ذوب خواهد کرد

و از فصل سردی که میمیراند بال پروازم را

کسی اینجا پشت پنجره های زنگار گرفته تصویر باران می کشد

کسی اینجا روی حروف سفید دفتر خاطراتم خط سیاه می کشد

و من می ترسم از اینهمه فریاد بی صدا که در تنگنای اتاق نم گرفته ام به جانم می پاشد

و حالا وقت یک فرار است از هجوم نابرابر تنهایی و من – من و تنهایی

*سیمین دانشور*