دیوار کاربران


ARSHIYA1996
ARSHIYA1996
۱۳۹۳/۱۱/۳۰

انکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید :دوستت دارم

ARSHIYA1996
ARSHIYA1996
۱۳۹۳/۱۱/۳۰

انکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید :دوستت دارم

ARSHIYA1996
ARSHIYA1996
۱۳۹۳/۱۱/۳۰

انکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید :دوستت دارم

ARSHIYA1996
ARSHIYA1996
۱۳۹۳/۱۱/۳۰

انکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید :دوستت دارم

ARSHIYA1996
ARSHIYA1996
۱۳۹۳/۱۱/۳۰

انکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید :دوستت دارم

ARSHIYA1996
ARSHIYA1996
۱۳۹۳/۱۱/۳۰

انکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید :دوستت دارم

ARSHIYA1996
ARSHIYA1996
۱۳۹۳/۱۱/۳۰

انکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید :دوستت دارم

ARSHIYA1996
ARSHIYA1996
۱۳۹۳/۱۱/۳۰

انکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید :دوستت دارم

ARSHIYA1996
ARSHIYA1996
۱۳۹۳/۱۱/۳۰

انکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید :دوستت دارم

ARSHIYA1996
ARSHIYA1996
۱۳۹۳/۱۱/۳۰

انکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید :دوستت دارم