دیوار کاربران


mkhm
mkhm
۱۳۹۵/۰۹/۰۶

بالا رفتن سن حتمی است....

امــا

اینکه روح تو پیر شود

بستگی به خودت دارد ... !

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥ ...

ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﺍ

ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺖ ﺑﻨﻮﺵ ...

ﻣﺒﺎﺩﺍ ! ﻣبادا ...

ﺯﻧﺪﮔـــے ﺭﺍ

ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ

پایان آدمیزاد

نه از دست دادن معشوق است

نه رفتن یار

نه تنهایی...

هیچکدام پایان آدمی نیست!

آدمی آن هنگام تمام میشود که دلش پیر شود

mkhm
mkhm
۱۳۹۵/۰۹/۰۵

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮ ﺳﻪ ﮔﻮﻧﻪ

ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ:

ﻣﺮﮒ ﺭﻭﺡ،

ﻣﺮﮒ ﻭﺟﺪﺍﻥ،

ﻣﺮﮒ ﺟﺴﻢ،

ﻣﺮﮒ ﺭﻭﺡ ﯾﻌﻨﯽ: ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭﻗﺎﺭ ﻭ ﻏﺮﻭﺭ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ

ﺩﯾﮕﺮﯼ...

ﻣﺮﮒ ﻭﺟﺪﺍﻥ:

ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮔﻮﻧﻪ

ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﺗﺮﺣﻤﯽ...

ﻣﺮﮒ ﺟﺴﻢ: ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻥ ﻧﻔﺲ ﻭ ﺗﭙﺶ ﻗﻠﺐ...

ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﺘﺮﯾﻦ ﻣﺮﮒ ﻫﺎ، ﻣﺮﮒ ﺭﻭﺡ ﺍﺳﺖ...

ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﺮﮒ ﻫﺎ، ﻣﺮﮒ ﻭﺟﺪﺍﻥ...

ﻭ ﺁﺳﺎﻥ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﺮﮒ ﻫﺎ ﻣﺮﮒ ﺟﺴﻢ...

mkhm
mkhm
۱۳۹۵/۰۹/۰۴

قاضی خداست...

شخصے در كاباره ميميرد

و

شخصے ديگر در مسجد!

شاید اولے

برای نصیحت داخل رفته بود

و

دومی برای دزدیدن کفشها

پس انسانها را

به میل خود قضاوت نکنیم...

mkhm
mkhm
۱۳۹۵/۰۹/۰۴

اگر حتى از زندگى يكديگر رفتید،

اندكى "حرمت" بين خودتان به يادگار بگذاريد...

همه اش را نبَريد!

حرمت نان و نمک

حرمت دل

حرمت خنده ها

حرمت احساستان را....

شايد خاطره اى ،

عكسى،

آهنگى...

جا گذاشته باشيد و مجبور شويد برگرديد! مراقب باشیم...

Amirtaha
Amirtaha
۱۳۹۵/۰۹/۰۳



+

mkhm
mkhm
۱۳۹۵/۰۹/۰۳

#باور

تا سال 1954 باور تمام دنيا بر این بود که یک انسان نمی تواند یک مایل را زیر ۴ دقیقه بدود .

آنها باور داشتند که انسان محدودیتهای فیزیکی دارد که هیچگاه نخواهد توانست یک مایل را زیر چهار دقیقه بدود!

تا اینکه سر و کله راجر بنستر پیدا شد و در یک مسابقه یک مایل را در کمتر از ۴ دقیقه دوید .

از آن به بعد در یکسال حدود بیست هزارنفر این رکورد را زدند و کم کم این کار به سطح دبیرستانها کشیده شد!!

چه چیزی فرق کرد ؟ درعرض یکسال؟

هیچ چیز فقط یک کلمه :

"باور"

باورهاتون رو تغيير دهيد تا زندگيتون

تغيير کند.

mkhm
mkhm
۱۳۹۵/۰۹/۰۲

داستان بسیار تامل برانگیز در کتاب فیه ما فیه مولانا :

جوان عاشقی است که به عشق دیدن معشوقه‌اش
هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می‌رفته و سحرگاهان باز می‌گشته و تلاطم‌ها و امواج خروشان دریا
او را از این کار منع نمی‌کرد.

دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار می‌دادند
و او را به خاطر این کار سرزنش می‌کردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آن‌ها نمی‌داد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود می آوردكه تمام سختی‌ها و ناملایمات را بجان می‌خرید.

شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شب‌ها از دریا گذشت و به معشوق رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید:

«چرا این چنین خالی در چهره خود داری!»
معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشده‌ای.»
جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.»

لحظه‌ای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید:
«چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است؟»
معشوقه او گفت: «این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهره‌ام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!»
جوان عاشق می‌گوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.»

لحظه‌ای بعد آن جوان عاشق باز پرسید:
«چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است!»
معشوقه جواب می‌دهد: «شکستگی دندان پیشین من در اتفاقی در دوران کودکی‌ام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمی‌دانم چرا متوجه نشده بودی!»
جوان عاشق باز هم همان پاسخ را می‌دهد.

آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقه‌اش می‌بیند و بازگو می‌کند و معشوقه نیز همان جواب‌ها را می‌گوید.
به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر می‌رسانند و مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی می‌کند تا از مسیر دریا باز گردد.

معشوقه‌اش می‌گوید:
«این بار باز نگرد، دریا بسیار پر تلاطم و طوفانی است!»

جوان عاشق با لبخندی می‌گوید:

«دریا از این خروشان‌تر بوده و من آمده‌ام، این تلاطم‌ها نمی‌تواند مانع من شود.»

معشوقه‌اش می‌گوید:
«آن زمان که دریا طوفانی بود و می‌آمدی، عاشق بودی و این عشق نمی‌گذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد.
اما دیشب بخاطر هوس آمدی، به همین خاطر تمام بدی‌ها
و ایرادات من را دیدی.
از تو درخواست می‌کنم برنگردی زیرا در دریا غرق می‌شوی.»
جوان عاشق قبول نمی‌کند و باز می‌گردد و در دریا غرق می‌شود.

مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر می‌پردازد؛ مولانا می‌گوید:

تمام زندگی شما مانند این داستان است.
زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل می‌دهد.

اگر نگاهتان‌، مانند نگاه یک عاشق باشد، همه چیز را
عاشقانه می‌بینید.

اگر نگاهتان منفی باشد همه چیز را منفی می‌بینید.

دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد
و نخواهید دید.

دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد
و نگاه منفی‌تان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید.

اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدی‌ها را خواهید دید و خوبی‌ها را متوجه نخواهید شد.

نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدی‌ها را می‌توانید به خوبی تبدیل کنید.

mkhm
mkhm
۱۳۹۵/۰۹/۰۲

احساس_زن

مرد وقتی عاشق زنی می‌شود، در دل خود پنهانش می‌کند مبادا که دیگران او را بدزدند،

اما زن وقتی عاشق شد، آن را جار می‌زند تا کسی برای نزدیک شدن به آن مرد تلاش نکند

مرد به خاطر یک عقیده هرکسی را قربانی می‌کند و زن به خاطر یک نفر هر عقیده‌ای را

مرد عقل است و زن قلب.

به همین خاطر در هر رابطه‌ای زن بیشتر از مرد اذیت می‌شود.

shadi1357
shadi1357
۱۳۹۵/۰۹/۰۱

زندگی نمایشی است
که هیچ تمرینی
برای آن وجود ندارد
پس آواز بخوان،
اشک بریز، بخند
و با تمام وجود زندگی کن
قبل از آنکه پرده ها
فرود آیندو نمایش تو
بدون هیچ تشویقی
به پایان برسد


+5

mkhm
mkhm
۱۳۹۵/۰۹/۰۱

به نظر من #زن همه چیز ماست! ...

بدون زن، دنیا هیچ فرقی با ویلون ‌زن بدون ویلون، مگسک بدون تفنگ یا سوپاپ بدون قره‌ نی نداشت ...

ما به جرات می‌تونیم بگیم که هیچ مساعده‌ای برامون جای زن رو نمی‌تونه بگیره.

از آقایون شاعر سوال می‌کنم: چه کسی الهام‌بخش شما بود در اون شب‌های دلنشین مهتابی ... شما چی آقایون طنزپرداز؟

آیا واقعا موافق نیستید که بدون حضور زن‌ها، داستان‌های شما نه‌ دهم جذابیت خودشون رو از دست می‌دادن؟

مگه بهترین لطیفه‌ها اونهایی نیستن که همه نمک‌شون توی دم دراز و فنر دامن‌ها مخفی شده؟ ...

به آقایون نقاش هم دیگه نیازی نیست یادآوری کنم که خیلی از آنها فقط به این دلیل اینجا نشستن که بلدن خانم ها رو تصویر کنن...!