توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
ديرگاهي است که دل روز و شب مي ترسد،
با خودش مي جنگد
و به تو مي نگرم که دلم مدتهاست که شده حيرانت
باز دل مي ترسد، که مبادا روزي بروي از اينجا و بمانم تنها و بميرم رسوا
باز من مي گريم که مبادا عشقم برود از يادت
بدهي بربادم و بميرم در غم
باز در رويايت دل من مي ماند و به خود خندد که شده مجنونت
تا کنون قلبم را اينچنين ديوانه من نديدم هرگز
از نگاه پاکت دل من مي لرزد
باز هم مي ترسم
نکند چشمانت روزگاري جز من به کسي عشق دهد
اي اميد ماندن ، بي تو من خواهم ماند با دلي پر ماتم در پس تنهايي
وقت آرامش شب از خيانت لبريز از همه بي زارم و تو را مي خواهم تا بميرم از شوق
لحظه ديدارت
اي تو که آغوشت مأمن اين تنهاست
باز هم دريابم
که پرم از گريه و بغضي کهنه
روز و شب لبريزم
گرمي آغوشت برتر از يک دنياست
در کنارت گويي مالکم دنيا را
تو بمان تا عمري من بمانم شيدا
و نميرم تنها و تمام خود را بدهم در راهت
من نخواهم هرگز که بجز چشمانت به کسي عشق دهم
و کسي را جز تو لايق خود دانم
من همه اميدم بسته به چشمانت تو شدي رويايم
تو شدي دنيايم....
نظرات دیوار ها
مرســـــــــــــــــی
مرسي زيبا بود
باز هم عالی
هر سه بلاگت لایک داشت و من هم حیفم اومد که لایک نکنم
آنچه میخواهم از خدا ، تو هستی و تو هستی و خود خدا که دستهایمان را بگیرد ، تا عشق زیر پای بی وفایی نمیرد ، تا صدایمان را بشنود ،
تا شیشه غمها را در لحظه هایمان بکشند، آری خدا درد دل ما را میشنود !
انگار عمریست به پایت سوخته ام ، هنوز هم با تو چشم به فرداها دوخته ام . . .
مگر میشود از تو دل کند ، تو همچنان پرواز میکنی و من در بند . . .