دیوار کاربران


esmal
esmal
۱۳۹۲/۰۶/۲۵

با همه وجود سرمو رو شونه های مهربونت میزارمو ویواشکی دماغمو با لباست پاک میکنم. ممنون

azad70
azad70
۱۳۹۲/۰۶/۲۵

عادت کـرده ام
نگـاه کنـم به آدم هایی که
از دور می آیند؛
تا آن زمان که ثابت شونـد
“تــو” نیستند…
::
::
بی تـو کنارِ
این خاطـره ها نِشَستـَن
دل می خـواهـَد؛
بـاور کـُن…
::
::
و همواره
گونه هایم را با آرزوی آمدنت آبیاری خواهم کرد…
خدا را چه دیدی، شاید سبز شدی…!
::
::
دوست داشتن
ربطی به دیدن ندارد…
آدم ها
خدا را هم دوست دارند هنوز!
::
::
بغض ات
در گلوی من گیر کرده است!
دلم را بده
بغض ات را بگیر!

TURAN
TURAN
۱۳۹۲/۰۶/۲۵

http://www.hamkhone.ir/member/596/blog/view/53116/

tavalode u ham bia

mahdi12
mahdi12
۱۳۹۲/۰۶/۲۵

بزرگی میگفت : بخدا قسم که خز تر از دختر دبیرستانی در این دیار نباشد

++ :[]+ +:[]

naser110
naser110
۱۳۹۲/۰۶/۲۵

فرشتگان از خدا پرسیدن:
خدایا تو که بشر رو انقدر دوست داری چرا غم را آفریدی ؟
خدا گفت : غم را به خاطر خودم آفریدم
چون این مخلوقه من تا غمگین نباشه به یاد خالقش نمی افته ..

amir1983
amir1983
۱۳۹۲/۰۶/۲۴

این روزها شعر گفتن برایم سخت شده است



هوای اشعارم ابریست



ردیف و قافیه ها سر جایشان نمی نشینند



غزل و قصیده را چند وقتی ست از یاد برده ام



من مانده ام با چند سطری شعر نو



ونامهایی که هر روز بیشتر میشوند



وجمله هایی که بیشتربه کتاب انتخاب نام شبیه است



کارم شده نوشتن نامهایی که این روزها دلم را میشکنند



این روزها دلم غزل می خواهد



amir

sara22
sara22
۱۳۹۲/۰۶/۲۴

یه شب خونه تنها بودم یهو صدای خنده از حیاط شنیدم ، گفتم برم بیرون ببیم کیه …
رفتم تو حیاط و چند متری رفتم جلو وایسادم بازم دیدم میخنده ، بازم یه خرده رفتم جلو وایسادم ، بازم صدای خنده اومد !
داشتم خودمو خراب میکردم ولی بازم رفتم جلو …
الان فهمیدین حیاطمون بزرگه یا بازم برم جلو ؟

nazi1994
nazi1994
۱۳۹۲/۰۶/۲۴

inam Bara asise ma...
+5

mahdi2013
mahdi2013
۱۳۹۲/۰۶/۲۴

بابام اومده میگه قانون جدید راهنمایی و رانندگی رو شنیدی ؟

گفتم: نه

گفت: تصویب کردن از این به بعد اونایی که بنزین نمی زنن

غلط میکنن ماشینو ببرن بیرون !


++5

parsik
parsik
۱۳۹۲/۰۶/۲۴

انگار همین دیروز بود
تیک تیک ثانیه ها در گوش دقایق می خوانند و...

دقایق برای ساعتها نجوا می کنند....

ساعتها، روزها را به بازی می گیرند و....

روزها ،ماه ها را و ....

ماه ها..... سالها را

واین چنین می شود که ایام می گذرد

ومن روزهای بی قراری و دلتنگی و تنهاییم را

باهزار روایت بی الفبا از حضور تو ترسیم می کنم و...

می گویم انگار همین دیروز بود...