بلاگ كاربران


يه شبايى تو زندگى هست كه

وقتى دفتر خاطرات زندگيتو ورق ميزنى به چيزايى ميرسى كه نميدونى تقديرت بوده يا تقصيرت...

به ادمايى ميرسى كه نميدونى دردن يا همدرد...

به لحظه هايى ميرسى كه هضمش واسه دل كوچيكت سخته و به دردايى ميرسى كه براى سن و سالت بزرگه...

به ارزوهايى كه توهم شد...

روياهايى كه گذشت....

به چيزايى كه حقت بود اما شد توقع...

و زخمهايى كه با نمك روزگار اغشته شد.....

و احساسى كه ديگران اشتباه مى نامند...

و دست آخر دنيايى كه بهت پشت كرده......

وبازهم انتهاى دفتر خودت ميمانى....

و زخمهايى كه روزگار پشت هم ميزند...

و سكوت هم دواى دردش نيست...

كاش دنيا مهربان تر بودى...

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


REZASALEHI1985
ارسال پاسخ

ممنونم بسبار عالی بود این حرف دل من بود

shadi1357
ارسال پاسخ

زیبا بود
ای کاش ..
مرسی

asmaneabi
ارسال پاسخ