دیوار کاربران


0Arta
0Arta
۱۳۹۳/۰۷/۱۱

روزنامــه می خـرم، هــــر روز

در پــی نامـــــــــت میــان صفحــۀ ترحیـــــم..

گفتـه بــودی "بــی تـــــو مـی میــــــــرم" !!

+5

Fereshteh
Fereshteh
۱۳۹۳/۰۲/۱۸

نصیحت کردن پدر من:
وقتی در سکوت نگاش می کنم....چیه مث بز نیگا میکنی
وقتی لبخند میزنم....خیلی بی عاری
وقتی اخم می کنم... طلبکاری
وقتی حرفهاشو تایید می کنم...فقط بلدی بگی بعله هیچی که حالیت نیست
وقتی خودمو میزنم به اون راه...اصن تو آدمی با تو حرف بزنم
آخرش هم محکم میزنه پس کلمو میره
خو پدرِ من اینو از همون اول بزنو برو انقدم وقت منو خودتو نگیر
والا
*************************************************
+5 واسه همشهری

dante1
dante1
۱۳۹۳/۰۲/۱۷

درود بر شما دوست عزیز و نازنینم
این ادرس وبلاگمه

http://www.hamkhone.ir/member/34651/blog/view/113152/

خوشحال میشم که حضور گرم و پر احساس شما رو در وبلاگم مشاهده کنم

کوچیک شما محمدرضا

Toska
Toska
۱۳۹۳/۰۲/۰۵

چه خوب است که هیچ چیز هرگز

بی نقص نیست

همیشه می توان امید داشت

قفل بسته ی در

زنگ زده باشد

طناب دور گردنت

پوسیده باشد

و سیاهچاله ی اسارتت

شکافی داشته باشد برای ورود نور

یک دنیای ناقص را

همیشه بیشتر از یک بهشت متعالی

می توان دوست داشت!

----------------------------

خداوندا....

به دل نگیر اگر گاهی

زبانم از شکرت باز می ایستد !!...

تقصیری ندارد...

قاصر است

کم می آورد در برابر بزرگی ات...

لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت

در دلم اما همیشه

ذکر خیرت جاریست !!....
---------------------------

+++++5+++++


siamak
siamak
۱۳۹۳/۰۱/۱۶

دوستان گلم فردا {16 فروردین}شروعی دوباره برای کسب و کار و تحصیل و تلاش برای بهتر زندگی کردن و بهتر بودن هست/ایشالا که فردا رو با امید سالی خوب پاتونو از خونه بزارین بیرون/

با خنده در خونه رو وا کنید و برین بیرون..ایشالاکه سالی پر از خنده و شادبی و سلامتی و برکت تو کسب و کاسبی و تحصیل و هرچیزی که براتون هدفه،باشه/

این آرزوی قلبی من برای همتونه..

خیلی مواظب خودتون باشید

دوستتون دارم.

"سیامک"
{ارسال به تمام دوستان خوب اد لیستم}
16 فروردین 93
شنبه
ساعت 1/30 بامداد

amirreza17
amirreza17
۱۳۹۳/۰۱/۱۵

رفاقت را ازكلنگ يادمیگرم كه هرگز از افغانی جدا نميشه، کلنگتم افغانی...!

MehradMaffi
MehradMaffi
۱۳۹۳/۰۱/۱۴

♥ معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا ..... ! ♥
♥ دخترک خودش را جمع و جور کرد..! ♥
♥ سرش را پایین انداخت..! ♥
♥ با ترس خود را به معلم رسوند و با صدای لرزان گفت : بله ...؟ ♥
♥ معلم که از عصبانیت قرمز شده بود ...! ♥
♥ به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ ♥
♥ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم ) ♥
♥ دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت : ♥
♥ خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...! ♥
♥ اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...! ♥
♥ اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه...! ♥
♥ اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند..! ♥
♥ برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...! ♥
♥ اونوقت قول می دم مشقامو تمیز بنویسم ...! ♥
♥ معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا... و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد ...! ♥
♥♥♥
♥ هیچی ندارم بگم ... به اشتراک بزاریدش لطفا ...! ♥

elisa
elisa
۱۳۹۳/۰۱/۱۴


elisa
elisa
۱۳۹۳/۰۱/۱۴


elisa
elisa
۱۳۹۳/۰۱/۱۴