دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۸

غضنفر توهواپیماکنار تیمسار میشینه میگه:آقا سربازی؟ تیمسار میبینه آدم ساده اییه میگه: بله....غضنفرمیگه پس مرض داری لباس تیمسار پوشیدی؟؟!!!!


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۸

من که نخواهم....
حالا هی " النکاح و سنتی..." را بخوان ... و بابت فتح بدنم دنیا را شادباش بده

من اما ، از نسل همان حوایی ام که بهشت را به سیبی فروخت ...

من که نخواهم هیچ کس نخواهد توانست به تو محرم کند احساسم را...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۸

اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری رد میشی بر میگرده نگات میكنه

بدون براش مهمی

اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری می افتی برمیگرده با عجله میاد به سمتت

بدون براش عزیزی

اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری می خندی برمیگرده نگات میكنه

بدون براش قشنگی

اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری گریه میكنی باهات اشك میریزه

بدون دوستت داره

اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری با یكی دیگه حرف میزنی تركت میكنه

بدون عاشقته


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۸

گاه دلتنگ میشوم دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها گوشه ای می نشینم و حسرت ها را میشمارم. باختن هارا. وصدای شکستن هارا. نمیدانم من کدام امید را ناامید کرده ام کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم....


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۸

درهیاهوی زندگی دریافتم. چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت. درحالیکه ایستاده بودم وچه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد.درحالیکه قصه ایی بیش نبود. دریافتم کسی هست که اگربخواهد می شود و اگرنخواهد نمی شود "به همین سادگی" کاش نه می دویدم نه غصه می خوردم فقط او را می خواندم...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۷

کنج دل
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد
در را به کف هر که نهم باز پس ارد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرتکش ما نیست
ان شمع که می سوزد و پروانه ندارد
گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۷

آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگری از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی که بَر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند !

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۷

امروز مردم
جسم بیجانم دیگر تحمل سنگینی روح نحیفم را ندارد
امروز مردم
شراره چشمان شهلایی مرا اتش کشید و سوخت
امروز مردم
خاکسترم را به باد دادند شاید اثری باقی نماند
امروز مردم
ایده ال هایم در دستان پینه بسته کودکی پژمرد
امروز مردم
هیچکس دسته گلی بر مزارم نمی گذارد
امروز مردم
و چون شخصی که هرگز نبوده فراموش می شوم
امروز مردم
و مردمی اهی از خوشنودی کشیدند و لبخند زدند
امروز مردم
و باز
و چیزی نمانده فردا شود...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۷

و مرگ...

لبان ات
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندار غارنشین از ان سود می جوید
تا به صورت انسان در اید

و گونه های ات
با دو شیار مورب
که غرور تو را هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی انکه به انتظار صبح
مسلح بوده باشم
و بکارتی سربلند را
از روسپی خانه های داد و ستد
سر به مهر باز اورده ام

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زنده گی نشستم!

"شاملو"

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۷

از تو مي‌پرسم، اي اهورا

مي‌توان در جهان جاودان زيست؟

(مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:

- هر كه را نام نيكو بماند،

جاوداني است



از تو مي‌پرسم، اي اهورا

تا به دست آورم نام نيكو

بهترين كار در اين جهان چيست؟

(مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:

- دل به فرمان يزدان سپردن

مشعل پر فروغ خرد را

سوي جان‌هاي تاريك بردن



از تو مي‌پرسم، اي اهورا

چيست سرمايه رستگاري؟

(مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:

- دل به مهر پدر آشنا كن

دين خود را به مادر ادا كن



اي پدر، اي گرانمايه مادر

جان فداي صفاي شما باد

با شما از سر و زر چه گويم

هستي من فداي شما باد!

با شما، صحبت از «من» خطا رفت

من كه باشم؟ بقاي شما باد!



اي اهورا

من كه امروز، در باغ گيتي

چون درختي همه برگ و بارم

رنج‌هاي گران پدر را

با كدامين زبان پاس دارم

سر به پاي پدر مي‌گذارم

جان به راه پدر مي‌سپارم



ياد جان سوختن‌هاي مادر

لحظه‌اي از وجودم جدا نيست

پيش پايش چه ريزم؟ كه جان را

قدر يك موي مادر بها نيست

او خدا نيست، اما وفايش

كمتر از لطف و مهر خدا نيست.....