دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۹

امروز ‏یه عطسه کردم
.بعدش سریع رفتم قرص خوردم، سوپ درست کردم، آب نمک قرقره کردم، وقتی داشتم آب‌جوش میخوردم ویروس اومد بیرون گفت
“باشه داداش،دارم میرم”

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۹

لازم نیست
مرا دوست داشته باشی
من تو را
به اندازه ی هر دومان
دوست دارم …

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۹

بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند

گرفته کوله بار زاد ره بر دوش

فشرده چوبدست خیزران در مشت

گهی پرگوی و گه خاموش

در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند

ما هم راه خود را می کنیم آغاز

سه ره پیداست

نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر

حدیثی که ش نمی خوانی بر آن دیگر

نخستین : راه نوش و راحت و شادی

به ننگ آغشته ، اما رو به شهر وباغ و آبادی

دو دیگر : راه نیمش ننگ ، نیمش نام

اگر سر برکنی غوغا ، وگر دم در کشی آرام

سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام

من اینجا بس دلم تنگ ست

و هر سازی که می بینم بد آهنگ ست

بیا ره توشه بر داریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان ** هر کجا ** آیا همین رنگ ست ؟

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۲

انسان تا وقتی فکر میکند نارس است ، به رشد و کمال خود ادامه می‌دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است دچار آفت می‌شود !

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۲

رمز خوشبخت زیستن در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم

بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۲

فرصت بیشتری پیدا کردم برای این که پرواز کنم
فرصت بیشتری برای این که پرواز کنم و بعد زمین بخورم
و این عالی است
هر کسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد
تو این شانس رو به من بخشیدی..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۲

صدای پایت بگوشم میرسد اما چه سود؟؟؟

چه سود ک زبانم برای فریاد نام زیبایت

یاریم نمی کند...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۲

بعــد از تــو ...

خانه ام را سوزانــدم ،

شهــرم را عوض كــردم ،

ماشينـم را فــروختـــم ،

حالا از تمام دنيـــا برايم

قلبي باقي مـانده ، كه تو در آن همه چيــزي .

حيف است اين آخرين پناهگاه خاطـراتمان هم

از دست بــرود ..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۲

خاطــ ــ ــ ــ ــرات " هر چه " شـــــیرین تر " باشند

بعد ها از " تلخـ ـی " ،

" گلو یــ ـ ـت " را بیشتر می سوزانند . . .

hosin2015
hosin2015
۱۳۹۵/۰۱/۲۱

بی سبب نیست زمین سینه ی پر پر دارد

به خدا چشم تو یک فاجعه در بر دارد

با نسیم سحری شعله نکش می ترسم

کلبه ی حوصله ی شهر ترک بردارد

گر چه از بودن با تو تن ِ من می لرزد

فکر تو خواب و خیالی ست که در سر دارد

بوی خوش می وزد از سینه ی عطرآگینت

دل ِمن میل به دروازه ی قمصر دارد

یا به آتش بکش و یا به دلم راه بده

کوچه ی چشم تو یک مشت ستمگر دارد

فاصله درد عجیبی ست میان ِ من و تو ...

عابری در قفس تنگ ، کبوتر دارد

گرچه تشویش دل و دین مرا سوزانده ....

پدر عشق بسوزد .......به تو باور دارد ....