دیوار کاربران
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸
دلتنگ شده ام |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸
یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم . اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند. نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت این پول چیه ؟.... |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸
امروز سوار يه تاڪسى شدم |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸
تولد انسان روشن شدن |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸
زن جنس عجیبی ست..... |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸
ﺯﻥ ،، ﺑﺎﻡ ﻧﯿﺴﺖ |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸
ﮐﺎﺵ روزگار را ﺧﯿﺎﻁﻫﺎ ﻣﯽﻧﻮﺷﺘﻨﺪ |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸
یک فرصت را اگر بگذاری که بگذرد؛ |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸
گاهی باید فرو ریخته شوی برای ” بنای جدید” |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸
❤️✿❤️ |