دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸

دلتنگ شده ام
نمیدانم ! شاید برای تو
یا شاید برای دیروزهایی که باتو گذشت
از ایـــــنجا
صدایت میـــــکنم !
تو از آنــــــجا بغلم کن !
دلــــم گرفــــته......

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸

یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم . اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند. نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت این پول چیه ؟....

تو که پول نداشتی . نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت ! ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸

امروز سوار يه تاڪسى شدم
صد متر جلو تر يه خانمى ڪنار خيابون ايستاده بود
راننده ى تاڪسى بوق زد و خانم رو سوار ڪرد
چند ثانيه گذشت
راننده تاڪسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه
خانم مسافر: ممنون
راننده تاڪسى : لباتون رو برجسته ڪرده
خانم مسافر سايه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پايينُ لباشو رو به آينه غنچه ڪرد.
خانم مسافر: واقعاً؟؟!
راننده تاڪسى خنديد با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه ڪرد
راننده تاڪسى : با رنگِ لاڪتون سِت ڪردين؟! واقعاً ڪه با سليقه اين تبريك ميگم
خانم مسافر:واى ممنونم..چه دقتى معلومه ڪه آدمِ خوش ذوقى هستين
تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرمِ حرف زدن بودن..
موقع پياده شدن راننده ى تاڪسى ڪارتش رو داد به خانم مسافرُ گفت هرجا خواستى برى،اگه ماشين خواستى زنگ بزن به من..
خانم مسافر ڪارت رو گرفت يه چشمكِ ريزى هم زد و رفت..
اينُ تعريف نڪردم ڪه بخوام بگم خانم مسافر مشڪل اخلاقى داشت يا راننده تاڪسى...
فقط ميخواستم بگم..
تويه اين چند دقيقه ممڪنه ڪمتر ڪسی از ما به ذهنش رسيده باشه
ڪه راننده ى تاڪسى هم يك خانم بود..
.
ما با تصوراتی ڪه تويه ذهنِ خودمونِ قضاوت ميڪنيم...
______________________________

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸

تولد انسان روشن شدن
کبریتی است و
مرگش خاموشی آن...

بنگر در این فاصله چه کردی؟؟

گرما بخشیده ای...؟؟
یا
سوزانده ای...؟؟!!

______________________________

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸

زن جنس عجیبی ست.....

چشم هایش را که می بندی ....

دید دلش بیشتر میشود.....

دلش را که میشکنی ....

باران لطافت از چشم هایش سرازیر....

انگار درست شده تا ..

روی عشــــق را کــــــم کند..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸

ﺯﻥ ،، ﺑﺎﻡ ﻧﯿﺴﺖ
ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻮﺍﺧﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺑﺮﻭﯼ
"ﺁﺳﻤﺎﻥ " ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ

ﺳﯿﮕﺎﺭﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺑﮑﺸﯽ ﻭﺗﻤﺎﻣﺶ ﮐﻨﯽ
"ﺍﮐﺴﯿﮋﻥ" ﺍﺳﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺶ

ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﻭﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﯽ ﺟﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ
" ﮐﺘﺎﺏ" ﺍﺳﺖ ﺍﻭﺭﺍﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ

ﺍﻭﯾﮏ"ﺯﻥ" ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ "ﻣﺮﺩ" ﺑﺎﺵ....

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸

ﮐﺎﺵ روزگار را ﺧﯿﺎﻁﻫﺎ ﻣﯽﻧﻮﺷﺘﻨﺪ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ*ﻣﺎﮐﺴﯽ*ﻣﯽﺩﻭﺧﺘﻨﺪ
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ* ﺩﺭﺯ *ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ
ﺭﻭﯾﺶ ﺭﺍ*ﺧﻨﺪﻩ ﺩﻭﺯﯼ*ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ
بغض هايش ﺭﺍ*تو*میگذاشتند..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸

یک فرصت را اگر بگذاری که بگذرد؛
" این زمان "
میشود " آن زمان …."
میشود بسان چای یخ کرده ی روی میز
که با عشق دم کرده بودی و یادت رفته ،
و حالا با هیچ قند و شکلاتی
به مذاﻕ هیچ طبعی خوﺵ نمی آید ..
خورده نمیشود که نمی شود ،
" فرصت " را که بگذاری بگذرد
میشود مثل آبِ تنگِ ماهی
که به وقتش عوﺽ نشود
آنوقت دیگر آن ماهی هم ، ماهی نمی شود …
قدر " لحظات " را بدانیم.
زندگی منتظر هیچکس نمیماند............
______________________________

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸

گاهی باید فرو ریخته شوی برای ” بنای جدید”

ببخش خودت را
برایِ تمامِ راه های نرفته
برایِ تمامِ بی راه های رفته

گاهی بدترین اتفاق ها
هدیه ی زمانه و روزگارند

تنها کافیست خودمان باشیم ..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸

❤️✿❤️
"ﺑﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﮏ ﮐﻦ،
ﺍﻏﻠﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﻓﻘﻂ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ .
ﺍﺯ ﻣﺘﻤﺎﯾﺰ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﺘﺮﺱ !
ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻧﻤﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﺣﻤﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ ."