دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۰۳

شاهزاده ی عشقی که غلامت شده ام / پابند تو و اسیر دامت شده ام
گویند کبوتری وفادار تر از طوقی نیست / طوقی صفتم ، جلد مرامت شده ام

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۰۳

یک همیشه یک است. شاید در تمام عمرش نتوانسته بیش از یک باشد.

امابعضی اوقات می تواند خیلی باشد:

یک دنیا ،

یک سرنوشت ،

یک خاطره ،

یک عشق پاک،

و یا " یک دوست خوب مثل تو "

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۰۳

در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۰۳

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم ،

تا بخوانی و بفهمی چقدرجایت خالیست ، . . .

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ، . . .

لمس کن نوشته هایی را که ،

لمس ناشدنیست وعریان . . .

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پُرشیار . . .

لمس کن لحظه هایم را

. . .

تویی که نمیدانی من که هستم٬

لمس کن این با تو نبودن ها را

لمس کن . . .

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۰۳

دوست ندارم روزهایی بنویسم که حالم خوش نیست!
اما انگار فقط همین روزهاست که وقت نوشتن دارم....
همین روزهاست که تـــــو را بیشتر دوست دارم!
خدا را بیشتر در خاطر می آورم.... حتی اگر درد امانم بریده باشد!
گفتم خدا....
چندی است مدام یادم می آورد که چقدر شرمنده اش هستم .... مـــدام!
و حال این روزهایم، دست به گریبانی است با روزگار..... خدا کمک کند پشتش را به خاک میمالم و باز میشوم همان یه روزی. یه جایی.... همیشگی!
روزگار و درد دستشان در یک کاسه است.... میجنگند با من و دل!
باز روزهای امتحانــ سخت است
چیزهایی میبینم، میشنوم، میخوانم که تا مغز استخوانم درد میپیچد!
سخت میگذرد این دانستن ها و به روی نیاوردن ها! سختـــ

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۰۳

زن که باشی،
عاقبت یک جایی، یک وقتی به قول شازده کوچولو
دلت اهلیهِ یک نفر می شود!...
و دلت،
برای نوازش هایش تنگ می شود؛ حتی برای نوازش نکردنش!
تو می مانی و دلتنگی ها،
تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تندتر می تپد. سراسیمه می شوی،
بی دست و پا می شوی، دلتنگ می شوی،
دلواپس می شوی،
دلبسته می شوی؛
و می فهمی،
نمی شود "زن" بود و عاشق نبود...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۰۳

برای بارانی ترین لحظه هایی که این روزها بر دلم می گذرد ،

حتی بهانه ای هم ندارم ...

بهانه ای که بگویم آنقدر دلم تنگ است ...

که جمله هایم مرتب قفل می کنند ...

جا می مانند از احساسم ...

دلم می رود و تنگی اش را می کوبد ، ...!

به دیواره های پر التهاب نفس هایم وفریاد می کشد ...

فریاد می کشد ...

حتی یک تلنـــگر هم ، ...

برای شکستن این همه آینه ی سرد در اطرافم ، ...

کافی ست ...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۰۳

نــــه !!

شکایت نکن . . .

کوه هم که باشـــد

گــاهی دم غروب که میشود

انــگار دلش می لرزد . . .

به خــدا قسم ، اصلا انگـــار طور دیگریست . . .

انگــــــار ایستاده می افتد .

ایستـــاده می گرید و ایستـــاده میمیرد !!!

پس گلایه نکن . . .

از تو چــــــه پنهـــان ، با تمام بی پنـــاهی ام . . .

گاهی ایستــاده ، در پس ِ همین وجــــــود ،

در پس ِ همین خنده هـــــــــــای سرد

در پس ِ همین گریه های گـــــرم ،

هــِـــــی می میرم و زنده میشوم !!!

سخت است صبور باشــــــی و در حجم این سکـوت

نفست بند نیاید !!!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۰۳

آخرم را
شنيده اى اما...
در دلت هيچ التهابى نيست
با تــــو مرگ و
بدون تـــــو مرگ است
عشق را هيچ انتخابى نيست!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۱۵

کسی که تا دیروز میگفت بدون تو نمیتونم نفس بکشم
امروز تو آغوش دیگری نفس نفس میزنه . . .

♥♥