دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۲۱

آن روز که یکدیگر را یافتیم،
یافتنمان هنر نبود.
هنر این است که یکدیگر را گم نکنیم....

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۲۱

یک نفر هست که مثل ِ من و شعرم تنهاست...
یک نفر هست که در قافیه هایم پیداست...
یک نفر هست که رویای ِ من است و قلمم...
یک نفر هست که همچون قلم ِ من شیداست...
یک نفر هست که شَه بیت ِ غزلهای من است...
یک نفر هست طلوع سحری ، از فرداست...
یک نفر هست ، ز آرامش ِ من طوفانیست...
یک نفر هست ، سرود ِ خوش ِ موج ِ دریاست...
یک نفر هست،مرا سوی خودش میخواند...
یک نفر هست، به تنهایی ِ من ، بی همتاست...
یک نفر هست، تمنای دل ِ شیرین است...
یک نفر هست که مجنون شده ی بی لیلاست...
یک نفر هست که زندانی ِ افکار ِ من است...
یک نفر هست که افتاده به دام عَذراست...
یک نفر هست دلش همچو دل ِ من خون است...
یک نفر هست که فریاد ِ سکوتش ، غوغاست...
یک نفر هست ....

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۲۱

بوی پیراهنت را ، روی آسمان این شهر پاشیده ای... انگار کلاغ ِ دربه در قصه ها ، سرانجام با دست های تو روانه ی خانه اش شده... اما حاضرم شرط ببندم که فکرش را نمی کردی روزی از راه برسد که سرمای حضور تو ، گرمای هزاران خاطره ی عاشقانه شود... با این وجود ، نمی دانم هنوز هم اصرار داری ، برگ های طلایی ات ربه رخ این و آن بکشی... راستی ، راز این دلتنگی های گاه و بی گاهت چیست..؟.. چه چیزی در دل شب هایت پنهان کرده ای که آدم یکدفعه به سرش می زند به خیابان بیاید..، و از آسمان بخواهد برایش یک دل سیر کتانی ببارد... پاییزجان ، حرف های زیادی با تو دارم ..، اما فرصتی برایم نمانده... من با تو از در بهاری ترین روزها وارد شدم... اما هنوز نمی دانم چرا آنقدر بی رحمانه بوی پیراهنت را روی تمام شهر ، پاشیده ای..؟.. نمی دانستی آدمها ساده عاشقت می شوند و ساده خاطره می سازند...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۲۱

تنها که می شویم خیال می کنم ، زندگی فراتر از روزمرگی ها و تکرارهاست... خیال می کنیم قرار بوده اتفاقی بیفتد... و کسی جایی جلویش را گرفته که حالا منتظر معجزه مانده ای... خیال می کنیم آدمها زاده شده اند برای همراهی ِ قدم های ما... و چقدر بی رحم اند که پابه پایمان نمی آیند... دنبال مقصر می گردیم..، برای این تنهایی... اما نمی دانیم که این احساس ، تاوان رویاهایمان بوده ست... تاوان ماندن در افسانه ای که هیچ وقت کسی باورش نکرد... تقاص قصه هایی که در کودکی شنیده بودیم و فکر می کردیم در حوالی ِ همین روزها ، اتفاق می افتد... اصلا انگار آدمها زاده شده اند برای غرق شدن در رویاهای ناتمام... آنهم ، در دنیایی که هیچ حرف عاشقانه ای ، برای گفتن ندارد...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۲۱

من کسی را ندارم میان دعاهای شبانه ام... من عادت کرده بودم بعد از هر شکست ، بی قراری چشم هایت را ببینم... و ببینم چقدر بی تاب حرف های من می شوی... اما این ندیدن های ناخواسته ، حدس ِ بدی را نصیبم کرده... تقصیر تو نیست... باید تمام میشد این بازی لبریز از دلتنگی... بازی که هر چه بیشتر نفس می گرفت ، ابری تر میشد... باید یکی از ما بازی را و دیگری عشق را از یاد می برد... دلشوره ها هنوز هم امانم نمی دهند... با اینکه می دانم آب از آسیاب که بیفتد ، آسمانت که صاف شود ، عینک دودی ات را می زنی و دوباره می شوی همان آدم سابق... همانی که بودنش ، معجزه ای میشد دور از دسترس... و رویایی بی انتها میان شب های تابستانیم... زیاد مهم نبود شکست یا پیروزی... تنها لبخندهایت مهم بود که آنهم ، وقتی عینک دودی ات را بزنی ، برای همیشه از من دریغ می شود...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۲۱

به یه نفر میگن قبل از ازدواج تحقیق کردی؟میگه آره هرکی باهاش بوده راضی بود!!!!!!!!!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۱۹

تا گرمی آغوش تو هست

ایمان نمی آورم ، به آغاز فصل سرد . . .

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۱۹

روزهایم را خیابان های شهر می گیرند

شب هایم را ، خواب های تو

“بیولوژی” هم نخوانده باشی ، می فهمی چه مرگم شده است !

AZAD
AZAD
۱۳۹۵/۰۶/۱۹


+5

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۱۹

“عزیز بودن” جرم نیست

امتیازیست که “تو” در قلب من داری و “خیلی ها” ندارند