دیوار کاربران
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۲۱
آن روز که یکدیگر را یافتیم، |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۲۱
یک نفر هست که مثل ِ من و شعرم تنهاست... |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۲۱
بوی پیراهنت را ، روی آسمان این شهر پاشیده ای... انگار کلاغ ِ دربه در قصه ها ، سرانجام با دست های تو روانه ی خانه اش شده... اما حاضرم شرط ببندم که فکرش را نمی کردی روزی از راه برسد که سرمای حضور تو ، گرمای هزاران خاطره ی عاشقانه شود... با این وجود ، نمی دانم هنوز هم اصرار داری ، برگ های طلایی ات ربه رخ این و آن بکشی... راستی ، راز این دلتنگی های گاه و بی گاهت چیست..؟.. چه چیزی در دل شب هایت پنهان کرده ای که آدم یکدفعه به سرش می زند به خیابان بیاید..، و از آسمان بخواهد برایش یک دل سیر کتانی ببارد... پاییزجان ، حرف های زیادی با تو دارم ..، اما فرصتی برایم نمانده... من با تو از در بهاری ترین روزها وارد شدم... اما هنوز نمی دانم چرا آنقدر بی رحمانه بوی پیراهنت را روی تمام شهر ، پاشیده ای..؟.. نمی دانستی آدمها ساده عاشقت می شوند و ساده خاطره می سازند... |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۲۱
تنها که می شویم خیال می کنم ، زندگی فراتر از روزمرگی ها و تکرارهاست... خیال می کنیم قرار بوده اتفاقی بیفتد... و کسی جایی جلویش را گرفته که حالا منتظر معجزه مانده ای... خیال می کنیم آدمها زاده شده اند برای همراهی ِ قدم های ما... و چقدر بی رحم اند که پابه پایمان نمی آیند... دنبال مقصر می گردیم..، برای این تنهایی... اما نمی دانیم که این احساس ، تاوان رویاهایمان بوده ست... تاوان ماندن در افسانه ای که هیچ وقت کسی باورش نکرد... تقاص قصه هایی که در کودکی شنیده بودیم و فکر می کردیم در حوالی ِ همین روزها ، اتفاق می افتد... اصلا انگار آدمها زاده شده اند برای غرق شدن در رویاهای ناتمام... آنهم ، در دنیایی که هیچ حرف عاشقانه ای ، برای گفتن ندارد... |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۲۱
من کسی را ندارم میان دعاهای شبانه ام... من عادت کرده بودم بعد از هر شکست ، بی قراری چشم هایت را ببینم... و ببینم چقدر بی تاب حرف های من می شوی... اما این ندیدن های ناخواسته ، حدس ِ بدی را نصیبم کرده... تقصیر تو نیست... باید تمام میشد این بازی لبریز از دلتنگی... بازی که هر چه بیشتر نفس می گرفت ، ابری تر میشد... باید یکی از ما بازی را و دیگری عشق را از یاد می برد... دلشوره ها هنوز هم امانم نمی دهند... با اینکه می دانم آب از آسیاب که بیفتد ، آسمانت که صاف شود ، عینک دودی ات را می زنی و دوباره می شوی همان آدم سابق... همانی که بودنش ، معجزه ای میشد دور از دسترس... و رویایی بی انتها میان شب های تابستانیم... زیاد مهم نبود شکست یا پیروزی... تنها لبخندهایت مهم بود که آنهم ، وقتی عینک دودی ات را بزنی ، برای همیشه از من دریغ می شود... |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۲۱
به یه نفر میگن قبل از ازدواج تحقیق کردی؟میگه آره هرکی باهاش بوده راضی بود!!!!!!!!! |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۱۹
تا گرمی آغوش تو هست |
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۱۹
روزهایم را خیابان های شهر می گیرند |
|
AZAD
۱۳۹۵/۰۶/۱۹
|
|
مهدی
۱۳۹۵/۰۶/۱۹
“عزیز بودن” جرم نیست |