دیوار کاربران


alireza1487
alireza1487
۱۳۹۲/۰۲/۰۱

عقاب می تواند 70سال زندگی کند ولی برای اینکه به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد .

زمانی که عقاب با سن 40 سالگی می رسد :چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی تواند

طعمه را گرفته و نگاه دارند . نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود . شهبال های کهن سالش

بر اثر کلفت شدن به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد .

در این هنگام ، عقاب تنها دو گزینه پیش رو دارد .
یا اینکه فرایند دردناکی که 150 روز به طول می انجامد پذیرا باشد
یا اینکه مرگ را در آغوش کشد .

برای گذرانیدن این فرایند عقاب باید به نوک کوهی که در آن آشیانه دارد پرواز کند .

در آنجا عقاب نوکش را آنقدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جا کنده شود .

پس از کنده شدن نوکش ، باید صبر کند تا نوک تازه ای جای نوک کهنه اش رشد کند .سپس باید چنگال هایش را از جای بر کند .

زمانی که به جای چنگال های کنده شده اش ، چنگال های تازه ای در آیند ، آنوقت عقاب شروع به کندن همه ی پرهای قدیمی اش می کند .

و 30 سال دیگر زندگی می کند .

چرا این دگرگونی ضروری است ؟

بیشتر وقت ها برای بقا ،ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم .

گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی ، عادت های کهنه و سنت های گذشته رها شویم .

تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصت های زمان حال بهره مند شویم .

پس انتخاب کن ، مثل عقاب ......

mohammad7374
mohammad7374
۱۳۹۲/۰۲/۰۱

آخه...

مادر 9 ماه دوران بارداری رو تحمل کنه ...

بچه که به دنیا میاد شکل عمش بشه .....؟؟؟

آخه این انصافه..!!!!!!
5+

1373sasan
1373sasan
۱۳۹۲/۰۱/۳۱

نه سرو و نه باغ و نه چمن می خواهم
نه لاله نه گل نه نسترن می خواهم
خواهم ز خدای خویش کنجی خلوت
من باشم و آن کسی که من می خواهم . . .

alireza1487
alireza1487
۱۳۹۲/۰۱/۳۱

همه ي مداد رنگي ها مشغول بودند ...

به جز مداد سفيد...

هيچ کسي به او کار نمي داد...

همه مي گفتند :

تو به هيچ دردي نمي خوري ...

يک شب که مداد رنگي ها...

توي سياهي کاغذ گم شده بودند...

مداد سفيد تا صبح کار کرد...

ماه کشيد...

مهتاب کشيد...

و آنقدر ستاره کشيد که

کوچک وکوچک و کوچک تر شد...

صبح توي جعبه ي مداد رنگي...

جاي خالي او...

با هيچ رنگي پر نشد....................... .

5+++

alireza1487
alireza1487
۱۳۹۲/۰۱/۳۱

همه ي مداد رنگي ها مشغول بودند ...

به جز مداد سفيد...

هيچ کسي به او کار نمي داد...

همه مي گفتند :

تو به هيچ دردي نمي خوري ...

يک شب که مداد رنگي ها...

توي سياهي کاغذ گم شده بودند...

مداد سفيد تا صبح کار کرد...

ماه کشيد...

مهتاب کشيد...

و آنقدر ستاره کشيد که

کوچک وکوچک و کوچک تر شد...

صبح توي جعبه ي مداد رنگي...

جاي خالي او...

با هيچ رنگي پر نشد....................... .

5+++

○•shadow•○
○•shadow•○
۱۳۹۲/۰۱/۳۱

http://www.hamkhone.ir/member/2/blog/view/16064/

alireza1487
alireza1487
۱۳۹۲/۰۱/۳۱

خيال ميكردی، قلب من تاب شكستن نداره ؟؟؟؟؟؟

منتظري بازم دلم پيش دلت كم بياره ؟؟؟؟؟؟

مرام ما تو عاشقي ، يكدلي و صداقته

وقتي ميگم دوست دارم اين آخر رفاقته....

5++ تقدیم بدوست عزیزم

alireza1487
alireza1487
۱۳۹۲/۰۱/۲۹

در میان خارها هم می شود یک یاس بود

در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود

می شود حتی برای دیدن پروانه ها

شیشه های مات یک متروکه را الماس بود

کاش می شد حرفی از کاش می شد هم نبود

هرچه بود احساس بودو عشق بود و یاس بود!!!!!!!!!!!!!!

5++

salam_reza
salam_reza
۱۳۹۲/۰۱/۲۹

آهنگي در سكوت
بپیچ ای تازیانه ! خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را
 به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت
بسوزان میله های آتش بیداد این دوران پر محنت
 فروغ شب فروز دیدگانم را
 لگدمال ستم کن ، خوار کن ، نابود کن
 در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
 به تیر آشیاسوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشته کن در بیکران این شب تاریک وحشتزا
 ستمکش روح آسیمه ، سر افسرده جانم را
 به دریای فلکت غرق کن ، آوازه کن ، دیوانه ی وحشی
 ز ساحل دور و سرگردان و تنها
 کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم را با وجود این همه زجر و شقاوتهای بنیان کن
 که می سوزاند اینسان استخوان های من و هم میهنانم را
 طنین افکن سرود فتح بیچون و چرای کاررا
سر می دهم پیگیر و بی پروا ! و در فردای انسای
 بر اوج قدرت انسان زحمتکش
 به دست پینه بسته ، میفزارم پرچم پرافتخار آرمانم را

safat_20
safat_20
۱۳۹۲/۰۱/۲۸

ای کاش رفاقت آدما مثل رفاقت چشم و دست بود!!!

وقتی دست زخمی میشد چشم گریه میکرد

و

وقتی چشم گریه میکرد دست اشکارو پاک میکرد..
+5
19