بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    عاقبت عاشقی

  • تعداد نظرات : 3
  • ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۸/۱۴
  • نمايش ها : 491

عاقبت عاشقی

من سرم تو کار خودم بود داشتم خوندن نوشتن یاد می گرفنم[تصویر: 03.gif]
[تصویر: nini1.jpg]

که یه روزی یه دختری رو دیدم [تصویر: 03.gif]
[تصویر: nini2.jpg]

اون این شکلی بود [تصویر: 03.gif]
[تصویر: nini3.jpg]

ما با هم دوست شدیم و اوقات خیلی خوبی باهم داشتیم [تصویر: 03.gif]
[تصویر: nini4.jpg]

من اونقدر دوسش داشتم که بهش هر چند وقت کادو میدادم [تصویر: 03.gif]
[تصویر: nini5.jpg]

وقتی اون هدیه رو باز میکرد و از کادوم خوشش میومد اینجوری ذوق میکردم [تصویر: 03.gif]
[تصویر: 00%20%282%29.jpg]

در کنارش احساس خوشبختی و غرور میکردم [تصویر: 03.gif]
[تصویر: nini7.jpg]

ما تقریبا همه شب ها با هم در حال گفتگو بودیم [تصویر: 03.gif]
[تصویر: nini8.jpg]

همه اطرافیان بهمون حسودیشون میشد و اینجوری نگامون میکردن![تصویر: 03.gif]
[تصویر: nini9.jpg]

همه چی خوب و عالی بود حتی فکر میکردم خوشبخت ترین آدم رو زمین هستم[تصویر: 03.gif]
[تصویر: nini10.jpg]

 

اما وقتی روز عشق (ولنتاین) شد یواشکی تعقیبش کردم
و دیدم که اون گلی رو که من بهش دادم رو به یه پسره دیگه داد[تصویر: 03.gif]
[تصویر: nini11.jpg]

[b]نمی خواستم باور کنم [تصویر: 03.gif]
[b][تصویر: nini12.jpg]

من اینجوری شدم [تصویر: 03.gif]
[تصویر: nini13.jpg]

و همچنان اینجوری بودم [تصویر: 03.gif]
[تصویر: nini14.jpg]

سعی میکردم خودمو به بیخیالی بزنم و بهش فکر نکنم [تصویر: 03.gif]
[تصویر: 00.jpg]

 

کم کم داشتم فراموشش می کردم [تصویر: 03.gif]
سخت بود ولی تلاشمو میکردم [تصویر: 03.gif][تصویر: nini15.gif]

 

بله … من موفق شدم! [تصویر: 03.gif]
آخرش تونستم اون دختر رو فراموش کنم [تصویر: 03.gif]
[تصویر: nini16.jpg]

و در آخر …[تصویر: 03.gif]
نتیجه اخلاقی : هیچوقت خودتون رو اسیر و گرفتار این مسایل نکنید و بزارید تقدیر بهتری براتون رقم بزنه خود خدا
راستی اسم این چیزا عشق و عاشقی نیست…

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


hafezeh
ارسال پاسخ

جالب بود

hani900
ارسال پاسخ

قشنگ بود

мя_κıпɢ
ارسال پاسخ

ممنون رفیق