دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۹

ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ... ﻧﻤﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﮐﺴﯽ

ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﭘﺮ ﻣﻬﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ... ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺴﯽ

ﯾﮏ ﻧﻔﺲ ﺑﺎ ﺷﻮﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ... ﻧﻤﯽ ﺭﻗﺼﺪ ﮐﺴﯽ.

ﭘﺮﺗﻮﯼ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ... ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﮐﺴﯽ.......

ﻭﺯﺷﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ... ﻧﻤﯽ ﺟﻨﺒﺪ ﮐﺴﯽ......

ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﯾﺎﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ... ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﺴﯽ....

ﯾﮏ ﻗﻤﺎﺭ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ... ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺯﺩ ﮐﺴﯽ.......

ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﻧﺎﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ... ﻧﻤﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﮐﺴﯽ......

ﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ و...هرگز ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﮐﺴﯽ؟؟؟

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۹

❤️❤️❤️
کاش آدم ها بدانـنـد . . .

مـحـبـت کـردن از غـرور نـمـی کـاهـد !!

شـخـصـیـت مـی سازد . . . !

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۹

« دوستت دارم » را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است.
دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بر دوست،

راز خوشیختی هرکس به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم - به خدا -
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید.

تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو
« دوستم داری » را از من بسیار بپرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۹

دلیل تنهاییم را تازه فهمیدم

وقتی محبت کردم و تنها شدم،

وقتی دوست داشتم و تنها ماندم...

دانستم;

آره برای خوب بودن باید بد بــــــــود !!!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۹

یاد گرفتم ...که دیگه عاشق نشم !

یاد گرفتم که دیگر دل به کسی نبندم....

و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !

اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگرفتم ...

که چگونه.....! برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...

و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....

تو نگرانم نشو !!

" فراموش کردنت را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۹

تا زمانیکه به عمق واقعی انسانها پی نبرده ای
دوستشان نداشته باش
زیرا عمیقترین زخمها زخم خنجر کسی است
که با تمام وجود دوستش داشتی

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۹

در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می‌کردند.فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد، تا اینکه فکری به سرش زد.به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت: قیمت جهنم چقدر است؟کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!مرد دانا گفت: بله جهنم.کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکهمرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.کشیش روی کاغذ پاره‌ای نوشت: سند جهنم، مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد.سپس به میدان اصلی شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم را خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی‌دهم!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۹

یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته،
یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!
خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.
یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه متور گازیه غیییییژ ازش جلو زد!

دیگه پاک قاطی می کنه با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.
همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!!

طرف کم میاره، میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده . خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا ! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی روی ما رو کم کردی؟!
موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه :
والله … داداش… خدا پدرت رو بیامرزه وایستادی!…کش شلوارم گیر کرده به آیینه بغلت!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۹

دنـــــیـــــــا :
بازی هایت را سرم درآوردی
گرفتنی ها را گرفتی
دادنی ها را ندادی
حسرت ها را کاشتی
زخم ها را زدی
دیگر بس است چون چیزی نمانده ، بگذار بخوابم …
محتاج یک خواب بی بیدارم !

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۴/۱۹

نه اسمش عشــــق است

نه حتی عــــادت

نادانی محـــــض است

دلتنگ کسی باشی که دلش باتو نیســـت..