بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    فقر

  • تعداد نظرات : 0
  • ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۹/۲۷
  • نمايش ها : 338

 

اد دارم در غروبی سرد سرد میگذشت از کوچه ما دوره گرد

داد میزد کهنه قالی میخرم دست دوم جنس عالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی میخرم گر نداری کوزه خالی میخرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست ناگهان آهی کشید بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگی است

بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره خالی میخرید؟؟؟

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !