توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
اد دارم در غروبی سرد سرد میگذشت از کوچه ما دوره گرد داد میزد کهنه قالی میخرم دست دوم جنس عالی میخرم کاسه و ظرف سفالی میخرم گر نداری کوزه خالی میخرم اشک در چشمان بابا حلقه بست ناگهان آهی کشید بغضش شکست اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگی است بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت آقا سفره خالی میخرید؟؟؟
نظرات دیوار ها
نخستین نظر را ایجاد نمایید !