دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۹

.این روزها میگذرند٬

ولی من از این روزها نمیگذرم

خدایا...

خیلی ها دلمو شکستن،

دیکه تحمل ندارم!

شب بیا باهم بریم سراغشون...

من نشونت میدم٬

تو ببخششون

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۹

اگه یکی دستتـــو گرفتو دلت لرزید…

زیاد عجله نکن…

یه روز با دلـــت کاری میکنه کهدستات بلرزه…

[یکی بود ... یکی نبود ... بدجوری هم نبود...]

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۹

به انتهای بودنم رسیده ام…

اما …

اشک نمی ریزم…

پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند…

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۹

کم سرمایه ای نیست ؛ داشتن آدمهایی که حالت را بپرسند !
ولـی ...

از آن بهتر داشتن آدمهاییست ، که وقتی حالت را میپرسند ؛

بتوانی بگویی : خوب نیستم ... !!!


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۹

گاهی
گاهی گمان نمیکنی و می شود

گاهی نمی شود که نمی شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی ناگفته قرعه به نام تو میشود

گاهی گدایی و گدایی بخت توست

گاهی تمام شهر گدای تومیشود...

به دلتنگی هایمـــ دست نزن

می شكند بغضــمـــــ یك وقت !!!

آنگاه غرقـــــ می شــــــــــــوی

در سیلابـــــ اشكهایی

كه بهانه ی روانــــــ شدنش هستی !!!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۸

نمونده حرف دلي که نگفته باشم

نبوده شبي که بي يادت خفته باشم

حالامي فهمم که هيچ چيز حريف فاصله ها نيست

وکنون برايم هيچ چيز زجرآورتر از خاطره هانيست

چقدر ناتوان و بيچاره ام دراين هم همه ي بي کسي

من که مي دونم تو نمي خواي هرگز به من برسي

همه لحظه ها تکراريه اينجا واسه هميشه

مي دونم قراره اين دوري هيچ وقت تموم نشه

بي خبر از شباشم ، بي خبر از خلوتش

بي خبر از دلخوشيش ، بي خبر از حسرتش

يه وقتي جاي من بود اون سنگ توي سينه اش

يه روزي مال من بود قرارهاي آدينه اش

حالا ولي ديگه نيست اسم من تو ياد اون

دلم مي خواد بميرم حالا که بي من شاد اون

يه جا بايد تموم شه جوهر عاشقي هام

ديگه بايد بميرن اميد رازقي هام

مثل تموم قصه ها قصه ي منم به سر رسيد

کلاغ دل خسته ي من بازم به خونه اش نرسيد

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۸

دلت تنگ که باشي ، تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد

و لحظه ای فراموشش کنی فایده ندارد

تو دلت تنگ است...

دلت برای همان یک نفر تنگ است...

تا نیاید... تا نباشد... تو هنوز دلتنگی...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۸

آرام باش

حوصله کن

آب های زود گذر

هیچ فصلی را نخواهند دید

از ریگ های ته جویبار شنیده ام

مهم نیست که مرا

از ملاقات ماه وگفتگوی باران

بازداشته اند

من برای رسیدن به آرامش

تنها به تکرار اسم تو

بسنده خواهم کرد

حالا آرام باش

همه چیز درست خواهد شد


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۸

اجازه هست ناصبوری کنم؟

به بزرگیت قسم از صبوري خسته ام...

از فريادهايي كه در گلويم خفه ماند و میماند...

از اشك هايي كه شبها تنها بالشم و تو شاهد آن هستی

و از حرف هايي كه زنده به گور گشت در گورستان دلم

آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را

در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی

آرزوی پــــــرواز دارم همیـن...!!}

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۸

چه شبی است! چه لحظه‌های سبک و مهربان و لطیفی

گویی در زیر باران نرم فرشتگان نشسته‌ام.

می‌بارد و می‌بارد و هر لحظه بیش‌تر نیرو می‌گیرد.

هر قطره‌اش فرشته‌ای است که از آسمان بر سرم فرود می‌آید.

چه می‌دانم؟ خداست که دارد یک ریز، غزل می‌سراید

غزل‌های عاشقانه‌ی مهربان و پر از نوازش.

هر قطره‌ی این باران، کلمه‌ای از آن سرودهاست.