متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


answers
answers
۱۳۹۵/۰۱/۱۰

ناگهان چه زود دیر می شود....

farhad40
farhad40
۱۳۹۵/۰۱/۰۴

عقـل، با متر
به تفـسیر جهان می‌آید
وزن هر واقعه را
با ترازوی خودش می‌سنجد
عشق ؛
بی دغدغه، بی واسطه، بی فاصله
می‌خواهدمان.

farshad88
farshad88
۱۳۹۵/۰۱/۰۴








farhad40
farhad40
۱۳۹۵/۰۱/۰۳

سلام دوست عزیر خوب هستی ؟عید قشنگ نوروز مبارک باشه ،سال خوبی رو آغاز کرده باشی
صندوق پیامها پر بود اینجا پی ام فرستادم، امکانش هست باهات تماس داشته باشم؟

farhad40
farhad40
۱۳۹۵/۰۱/۰۳

سلام دوست عزیر خوب هستی ؟عید قشنگ نوروز مبارک باشه ،سال خوبی رو آغاز کرده باشی
صندوق پیامها پر بود اینجا پی ام فرستادم، امکانش هست باهات تماس داشته باشم؟

VIFOX
VIFOX
۱۳۹۵/۰۱/۰۲

لحظه ها ناپیوسته نیستند

و هیچ مرز و دیواری این سال را از سال دیگر جدا نمیکند

تمام آنچه هست یک زندگی پیوسته است و اگر مرزی هست

همین لحظه است که آنچه بر ما گذشته است را

از آنچه بر ما خواهد گذشت جدا میکند

این مرزها میتوانند جاودانه شوند اگر در آنها تصمیمی مهم و متفاوت بگیریم

نشانه ی چنین تصمیم هایی هم معمولاْ این است که

همان مردمی که آن مرزهای ناموجود را در کنارمان جشن میگیرند

تصمیم های بزرگ ما و ساختن این مرزهای جاودانه را

با دیده ی شک و تردید و شاید تحقیر نگاه میکنند

امیدوارم سال خوبی بسازین

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۱



آرزو میکنم که فروردینِ امسال شروعِ تموم روزای خوبِ زندگیتون باشه

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۲/۱۷

ﻫﻲ ﺭﻓﻴﻖ ... ! ﺑﻐﺾ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻣﺴﺨــﺮﻩ ﻧﻜﻦ !

ﺑﻪ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﺎﻱ ﺁﺧﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﻢ ﻧﺨﻨﺪ !

ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﻧﻘﻄﻪ ﭼﻴﻦ ﺍﺳﺖ !

ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺗﺎﺭﻳﻜﻲ ﺫﻫﻦ ﻭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ... !

ﺍﻳﻨﺠﺎ " ﻛﻠﺒﻪ ﻱ ﻭﺣﺸﺖ " ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ! ﭼﺮﺥ ﻭ ﻓﻠﻚ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﺳﺖ ... !

ﺳﻜﻮﺕ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﻭ ﺳﺮﺳﺮﻩ ﻱ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﺳﺖ ...

ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﻱ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻭ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﻴﺴﺖ !

ﺭﻭﺷﻨﻲ ﻧﻴﺴﺖ ، ﺳﻴﺎﻫﻲ ﻣﻄﻠﻖ ﺍﺳﺖ ... !

ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﻣﻦ ﺳﻜﻮﺕ ﻛﻦ ﻭ ﺭﺩ ﺷﻮ ... !

ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻦ ﻟﺶ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻲ !

ﮔﻮﺷﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮ ﺗﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺯﺟﻪ ﺯﺩﻧﻬﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﻮﻱ !

ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﻦ ﺩﻟﺘﻨﮕﻲ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﺑﻴﺪﺍﺩ ﻣﻴﻜﻨﺪ ... !

ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻣﻦ ﻭ ﻣﻦ !

ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﺠﺰ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﻳﻢ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻧﻴﺴﺖ !

ﻫﻴﭽﻲ ﻧﮕﻮ ...

ﻧﺨـــﻨﺪ ... ﺍﺷﻚ ﻧﺮﻳــﺰ ...

ﺗﺮﺣﻢ ﻧﻜــﻦ ... ...

ﻓﻘﻂ ﺭﺩ ﺷﻮ ...

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۲/۱۷

آن لحظه ها که مات
در انزوای خویش
یا در میان جمع
خاموش می نشینم؛
موسیقی نگاه ِ تو را گوش می کنم


rezak
rezak
۱۳۹۴/۱۲/۱۴

می ترسم برف تمام شود

و من و تو آغاز نشویم.

می ترسم بهار بدون پروانه و پرستو بیاید.

می ترسم مشقهایم نیمه تمام بماند

و یادم برود کتابم را از زیر باران بردارم.



می ترسم نخستین شکوفه ها من را غافلگیر کنند

و نسیم زیبایی که از شمال می وزد،

مرا از تو غافل کند ،

نمی خواهم بی تو شب بوها را ببویم ،

نمی خواهم بی تو هوا را به ریه هایم بفرستم ،



"نمی خواهم بی تو شاعر باشم ".



اگر به من اجازه داده شود که یک بار دیگر

هر طور که دلم می خواهد به دنیا بیایم ،

گنجشکی خواهم شد

تاهر صبح همراه با تازه ترین نورها به اتاقت سرک بکشم.

می ترسم برف تمام شود

و هیچ وقت اتفاقی نیفتد

و هیچ کس قلب مرا برای تو معنا نکند

و نقاشان قد کشیدن سروها ،

عبور قایقها و صیقل خوردن صدای بلبلان را نبینند.

می ترسم برف تمام شود

و حرف من نیمه تمام بماند

و کلمه هایم یخ بزنند

و هرگز نتوانم بگویم :
دوستت دارم امید من