متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


nataris21
nataris21
۱۳۹۳/۰۸/۲۴

وااای عشق می خواهیم نام زیبایت را بسرایم

بر هر زبان … در هر کرانه… بر لب هر موجودی جاری سازم…

بند بند وجودم را از تو سرشار گردانم… و کوزه جسمم را خالی از هوای غیر تو کنم…

تا شاید.. شاید…

از جاری زلال خویش سرشارم کنی… ای یکتای بی همتا…

ای فرمانروای هستی ام… چگونه بر مملکتت،حکم خواهی راند…

تا کی اندوه را در آن بر می تابی؟؟!! درآن لحظه که بر این اسب وحشی افسار گسیخته

لگام می زدی در سر چه داشتی؟! که اینگونه مرا رام خویشتن ساختی؟؟؟

خیالت در سر،رهایم نمی کند… نمی دانم….

دیگر باید چه کرد؟؟

و تو را باید چون یافت؟؟؟

می خواهم “همه هستی”ام را وام دار حرمتت نمایم

و تـــــــــــــــــــو

درآن هنگام که مرا برگزیدی وعــــــــــــــاشق ساختی آن لحظه ای که می ناب عشق را

کیمیای مس وجودم می گردانیدی….

پی بردم که زندگی ام،بر نامت سند خورده… ودیگر “من” جدای از “تو” نیست!

در همان لحظه بود که از خویشتن خویش،

از آن” همه من” خواستم

تا “تو” شود!!!

تا “ما” شویم

“ما” ی عزیم

با “تو” ام!!!!

ای “من” و ” تو”

با توام!!!

درین رنج نامه،درین زندگی پر از آشوب و درد…

کدامین قطره اش را پسندیدی؟که از دریای

عشقت سیرابم ساختی !!!؟؟؟؟

به کجای این داستان علاقمندی که امید از آن نمی برّی

و همچنان،هر ثانیه آن را،نفس می بخشی

به من هم آن کورسو را نشان بده

ای ” همه من”

می خواهم بدانم

به چه افتخاری زنده ام؟؟؟!!!!

و چه چیز برای بالیدن دارم؟

نشـــــــــــــــــــــــانم بــــــــــــده

تا به اوج ببرمش

تا به بی نهایت عشقت دچارش کنم

به قول سهراب:

من!!!!

آن ماهی سیاه کوچکم که دچار آبی بی کران دریای عشق تو شده است!!!

می بینی؟؟؟

به وسعت عظمتت،تنها

به وسعت دوست داشتنت،دلتنگ

و به وسعت مهربانی ات عاشقم…

نجاتم بده از کنج این ویرانه های به دور از تو

و مرا در جوار خویش

سکنی ده تا

از تو سرشار گردم

بی آنکه اهمیتی داشته باشد مکان و زمانم چیست؟

بی حد و مرز در جوارم باش،

تا در جوارت،بی حد و مرز عشق را تجربه کنم

ای یگانه ی بی همتای “من”

………….

یک بار بگو :

♥♥♥ الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ♥♥♥

Tom Cat
Tom Cat
۱۳۹۳/۰۸/۲۰

دوباره می نویسم ...
می نویسم از تنهاییم
و سکوت پر از حرفم ؛ حرفهایی از جنس بغض ...
و آسمانی تیره تر از شب ، ابری ، در حسرت ستاره ...
دوباره می نویسم ...
می نویسم از خاطرات دورم
خاطرات شفافی که گذر زمان ماتشان کرد ... به سرعت عمر آدمی ؛
و تنها غباری از حسرت بر دلم به جای گذاشتند .
دوباره می نویسم ...
می نویسم از دل تنگم ...
دلی که همه ی برگهای درخت امیدش ریخته ...
نه! هنوز یک برگ باقی مانده ........... خدا !
و دوباره می نویسم ...
این بار از خودم :
خسته ام ...

Tom Cat
Tom Cat
۱۳۹۳/۰۸/۲۰

بعضی ها را باید همیشه تشنه محبت نگه داشت
سیر که شوند، هار می شوند.

peymanr39
peymanr39
۱۳۹۳/۰۸/۲۰

چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت …
صداقتت را میگذارند پای سادگیت …
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت …
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت …
و وفاداریت را پای بی کسیت …
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!

peymanr39
peymanr39
۱۳۹۳/۰۸/۲۰

همین که فهمید غـــــــــــم دارم آتش گرفت . . .
به خودت نگیر رفیق !!!!!
سیـــــــــــــ ــگارم را گفتم

8metri16
8metri16
۱۳۹۳/۰۸/۱۸

کوه پرسید ز رود ، زیر این سقف کبود

راز ماندن در چیست؟ گفت : در رفتن من

کوه پرسید و من؟ گفت : در ماندن تو

بلبلی گفت : و من ؟

خنده ای کرد و بگفت : در غزلخوانی تو

آه از آن آبادی که در آن کوه رود

رود مرداب شود ، و در آن بلبل سر گشته سرش را به گریبان ببرد

و نخواند دیگر

من و تو بلبل و کوه و رودیم

راز ماندن

جز در خواندن من ، ماندن تو ، رفتن یاران سفر کرده ی مان نیست

بدان !

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،مهـــــــــربـــــــون بــــــــــــاش،،،،،،،،،،،،،،،،،

beauty_life
beauty_life
۱۳۹۳/۰۸/۱۸

راستی خدادلم هوای دیروز را کرد
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشیداین بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟

8metri16
8metri16
۱۳۹۳/۰۸/۱۸

ازخداپرسیدم
خدایا چه چیزی تورا ناراخت میکند ؟

خداوند فرمود :
هر وقت بنده ای با من سخن میگوید چنان به حرفهای او گوش میدهم

که گویی به جز او بنده ای ندارم

ولی او چنان سخن میگوید

انگار من خدای همه هستم الا او.

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،مهــربـــــــــون بـــــاش،،،،،،،،،،،،،،،،،

omid1112
omid1112
۱۳۹۳/۰۸/۱۸

یادم باشد که خدا با من است،
که فرشته ها برایم دعا می کنند،
که ستاره ها شب را برایم روشن خواهند کرد...
یادم باشد که قاصدکی در راه است،
که فردا منتظرم می ماند،
که من راه رفتن میدانم و دویدن،
وجاده ها قدم هایم را شماره خواهند کرد...
اگر روزی دلم گرفت یادم باشد که خدای من اینجا است،
همین نزدیکی ها، و من تنها نیستم...

خدا تنها روزنه ی امیدی است که هیچ گاه بسته نمی شود،
تنها کسی است که با دهان بسته هم میتوان صدایش کرد،
با پای شکسته هم میتوان سراغش رفت،
تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر بر می دارد،
تنها کسی است که وقتی همه رفتند، می ماند،
وقتی همه پشت کردند آغوش می گشاید،
وتنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام می شود نه با تنبیه...

خدا را برایتان آرزو دارم...

farzad123
farzad123
۱۳۹۳/۰۸/۱۸

عاشقي باش كه گويند به دريا زد و رفت...
.
.
نه بگويند خسي بود كه جوبارش برد.