بلاگ كاربران


  • خدا همین نزدیکی هاست

  • هنوز به دیدار خدا می روند ... خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده !!   خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست !   خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ،خدا در دستان مردی است که نابینایی رااز خیابان رد می کتد ،   خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد ،   خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم"است !!   خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کر…
  • مرد فقیر

  •    مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت      آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت.  مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.  روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند.  هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصب…
  • دوستای گلم بخونین حتما

  • سلام دوستای گلم عزیزای دلم راستش تصمیم گرفتم بشینم برا کنکورم درس بخونم دیگ کم میام اینجا همتونو دوس دارم عین داداشا و خواهرای خودمین خیلی دلم براتون تنگ میشه همتونو میسپارم به خدا منو حلال کنید و در آخر خیلی دوستون دارم دوستای خوبی برام بودید خدا نگهدار.آرمان  …
  • دلتنگی

  • کاش هفت ساله بودم روی نیمکت چوبی می نشستم مداد سوسماری در دست باصدای تو دیکته می نوشتم تو می گفتی بنویس دلتنگیمن آن را اشتباه می نگاشتم اخمی بر چهره می نشاندی و من.... به جبران دلتنگی را هزار بار می نوشتم
  • گنجشک

  • گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شدو برمی گشت !پرسیدند :چه می کنی ؟پاسخ داد :در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم …گفتند :حجم آتش در مقایسه با آب که تو می آوری بسیار زیاد استو این آب فایده ای نداردگفت :شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ،اما آن هنگام که خداوند می پرسد :زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟پاسخ میدم :هر آنچه از من ب…
  • عشق

  • عشق پایان خوشی نیست برای من و تو کاش نزدیک شود فاصله های من و تو باز هم نام تو فریاد شده بر لب من کی به هم می رسد اینبار صدای من و تو؟! تو نپرس از من و من از تو نخواهم پرسید بی جواب است از این لحظه چرای من و تو بعد عمری دلمان خواست که با هم باشیم شاید اینبار نمی خواست خدای من و تو... همه گفتند تو لیلایی و من مجنونُ نه! قصه ها هم نرسیدند به پای من و تو عاقبت از غم هم روی زمین می پوسیم کاش یک غنچه ب…
  • دلم گرفته

  •  به تو نرسیدم، اما خیلی چیزارو یاد گرفتم...   یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم.   یاد گرفتم هیچکس ارزش شکوندن غرورم رو نداره. یاد گرفتم توی زندگی برای اون که بفهمم چقدر دوستم داره هر روز به یه بهانه ای دلشو بشکونم. یاد گرفتم گریه ی هیچکس رو باور نکنم. یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم. یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم از کی بگم... می خوام همین جا …
  • خدایا خسته ام

  • خدایا خسته ام ... از این زندگی ... از این دنیای به ظاهر زیبا ...  از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا ... خسته ام ... از دوری ...از درد انتظار از این بیماری نا علاج خسته ام از این همه دروغ و نیرنگ خسته ام ... آری پروردگارم از این دنیا خسته ام از آدم هایش از دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته ام ... پس کو صداقت و محبت چرا اندکی محبت در میان دل مردم نیست چرا قطره ای از عشق در چشمان بنده هایت نیست ه…
  • خدای من

  • آنگاه که آرزوهایم را به روی دیوار نوشتم نمی دانستم چشم نامحرمی بدان نظارگر است.آنگاه که مشق سکوتم را خواستم بر دیواره های تاریک شب بنویسم طوفانی آمد و آرامش مرا به یغما برد و آنگاه که درد بی کسی هایم را به رودخانه زلال صاف سپردم او با بی اعتنایی از کنار من گذشت   و آنگاه که فریادم را بر سر کو ها کشیدم تا بلکه آرام گیرم او نیز فریادم را پس داد و مرا قبول نکرد حالا با توام با تویی که حرف و دلم …
  • اونوقت اسم خودمونو میزاریم رفیق

  • یه روزی پسری باخانوادش دعواش شد و از خانه زد بیرون و رفت خونه یکی از دوستاش یک ماه موند بعد از یک ماه دختری را سرکوچه میبیند و بهش تیکه میندازد یکی از دوستاش میگه میدونی این کی بود ؟!میگه نه! میگه این خواهر همون رفیقت بود که تو یه ماه خونشون بودی عذاب وجدان میگیره میره خونه رفیقش رفیقش داشت مشروب میخورد به رفیقیش میگه ببخشید من سر کوچه به دختری تیکه انداختم ولی نمیدونستم خواهرتو بود ! دوستش پیکشو …