دیوار کاربران


sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۱/۱۱

ماه و سنگ

اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم

وگر سنگ بودم به هر جا که بودی
سر رهگذار تو جا می گرفتم

اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی به هرجا که بودم
مرا می شکستی، مرا می شکستی

فریدون مشیری

Skyboy21
Skyboy21
۱۳۹۳/۱۱/۰۷

از عذاب لحظه هاى بى تو بودن خسته ام

گر نیایى در کنارم دیگر از جان رفته ام

تا به کى حسرت کشم از دورى چشمان تو ؟

دست سردم بیقرار از دورى دستان تو ؟

Skyboy21
Skyboy21
۱۳۹۳/۱۱/۰۴

تغییر نکنید ؛ بخاطر اینکه آدمها دوستتان داشته باشند !

خودتان باشید ....

و بدانید آدمهایی که لیاقتتان را دارند ،

خودِ واقعی شما را دوست خواهند داشت … !!!

aryan_
aryan_
۱۳۹۳/۱۱/۰۴

سلام سلام سلام

درود درود درود

اولین فراخوانه آرینه

http://www.hamkhone.ir/member/2924/blog/view/179343/

با اومدنت خوشحالم میکنی


sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۱/۰۲

ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ﺍﮔـــــﺮ ﺍﺯ ﺳـﺮ ﺗﻮ ﺷــﺎﻝ ﺑـﯿـﻔﺘـﺪ *
ﺩﺭ ﺭﻭﺡ ﻣـﺴـﻠـﻤـﺎﻧﯽ ﺍﻡ ﺍﺷـﮑـﺎﻝ ﺑـﯿـﻔﺘﺪ
ﺟﺎﺩﻭﮔﺮﯼ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﻟﺒﻬﺎﯼ ﺗﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺖ،
ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﺎﻝ ﺑﯿﻔﺘﺪ !…
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺁﻟﺖ ﻗﺘــّـﺎﻟﻪ ﯼ ﻣﺤﺾ ﺍﺳﺖ
ﮐﺎﻓـﯿـﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﯼ ﺗﻮ ﭼـﺎﻝ ﺑﯿﻔﺘﺪ
ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻗﻬﻮﻩ ﯼ ﺩﺍﻍ ﺍﺳﺖ
ﺗـﺼـﻮﯾﺮ ﻣـﻦ ﺍﯼ ﮐـﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓـﺎﻝ ﺑﯿﻔﺘﺪ
ﻣﻦ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺗﻮ ﻭ ” ﻣﻦ ” ﺑﯽ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫــــﺮﭼـﯿـﺰ ﺍﮔﺮ ﺩﺍﺧﻞ ﺣـــﻼﻝ ﺑﯿﻔﺘﺪ؛ …
ﺑﺎﯾـﺪ ﺑـﺮﺳﺪ ﻣﯿـﻮﻩ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﺸﻮﺩ، ﺑﻌﺪ !
ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻣـﯿـﻮﻩ ﯼ ﺩﻝ ﮐﺎﻝ ﺑﯿﻔﺘﺪ

sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۱/۰۲

اینجا حریم من است حریم قلب کوچکم!

قفس تنهایی من و حرف های ناگفته ام…

کسی دلش برایم نسوزد

من این قفس را دوس دارم و تنهایی ام را

تنهایی…

تنها اتفاق این روزهای من است…

sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۱/۰۲

زندگی جزیره ایست در میان دریایی از عذت و تنهایی!

“جبران خلیل جبران”

sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۱/۰۲

باز باران
بی ترانه
برتن عریان کوچه
یادم آرد عاشقی را
یاس زرد و رازقی را
زیر باران
با تو تنها
بادو پای عاشقانه
می دویدیم همچو آهو
می پریدیم از لب جو
دور می گشتیم ز غصه
کوچ می کردیم زغمها
رقص می کردیم از سر شوق
همچو لک لک ..همچونان قو
می شنیدیم از در و دیوار کوچه
سوت و دست و خنده ها را
شاخه آن بید مجنون
بدرقه می کرد مارا
ناگهان یک روز پاییز
سرد و غمگین
از کنارم پر گشودی..
زود رفتی از بر من
فاتح قلبم…نگارا ..
تازه گرم خنده بودیم
از همه غمهای عالم کنده بودیم
یادم آید روز آخر
در دلم ،دل شوره ای بود
با تو گفتم…خنده کردی…
خنده ای شیرین و زیبا
پر زدی مثل پرنده
تا افق تنهای تنها
حال من مانده ام و..
خلوت کوچه..زیر باران…
باز باران..باز باران..باز باران……….

sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۱/۰۲

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟
عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟

“مرحوم سید محمد حسین بهجت ملقب به شهریار”

sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۱/۰۲

عشق آن نیست که در کنار هم خیس شوند
عشق آن است که یکی چتر شود و دیگری نداند که چرا خیس نشد!