دیوار کاربران


sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۰/۱۴

قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه‌ی عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
همچنان خواهم راند.
نه به آبی‌ها دل خواهم بست
نه به دریا – پریانی که سر از آب بدر می‌آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی‌گیران
می‌فشانند فسون از سر گیسو‌هاشان.

همچنان خواهم راند.
همچنان خواهم خواند:
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه‌ی انگور نبود.
هیچ آیینه‌ی تالاری، سرخوشی‌ها را تکرار نکرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند، نوبت پنجره‌هاست.»

همچنان خواهم خواند.
همچنان خواهم راند.

پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است.
بام‌ها جای کبوترهایی است، که به فواره‌ی هوش بشری می‌نگرند.
دست هر کودک ده ساله‌ی شهر، شاخه‌ی معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
خاک موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.

پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان است.

شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.

پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.

sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۰/۱۴

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود
باید بگویم اسم دلم، دل نمی‌شود

دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود

تکلیف پای عابران چیست؟ آیه‌ای
از آسمان فاصله نازل نمی‌شود

خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی ز پنجره داخل نمی‌شود؟

می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود

تا نیستی تمام غزل‌ها معلق‌اند
این شعر مدتی‌ست که کامل نمی‌شود

sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۰/۱۴

نمی‌میرد دلی کز عشق می‌گوید
و دستانی که در قلبی، نهال مهر می‌کارد

نمی‌خوابد دو چشم عاشق نور و طلوع روشن فردا
و خاموشی ندارد، آن لبان آشنا، با ذکر خوبی‌ها

نخواهد مُرد آن قلبی که در آن عشق جاوید است

تو می‌مانی
در آواز پرستوهای آزاد و رها
آن سوی هر دیوار

تو می‌خوانی
بهاران با ترنم‌های هر باران

تو می‌بینی
گل زیبای باورهای نابت، غنچه خواهد کرد
نهال پاک ایمانت، دوباره سبز خواهد شد
نسیم صبح،
عطر آن سلام مهربانت هدیه خواهد داد
و با امواج دریا
بوسه بر دستان ساحل میزنی با عشق

تو را با مرگ کاری نیست
تو، خاموشی نخواهی یافت

الهی روح زیبا در بدن داری
تو نامیرای جاویدی

تو در هر شعله می‌مانی
تو در هر کوچه باغ عاشقی
با مهر می‌خوانی
و آواز تو را
حتی سکوتت را
لبان مردمان شهر، می‌بوسد

دوباره عشق می‌جوشد
تو چون نوری
سیاهی می‌رود،
اما تو می‌مانی..

sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۰/۱۳

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

اشک می‌فهمد غم افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
درد بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند

sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۰/۱۳

در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
..

تو
تمام تنهایی‌هایم را
از من گرفته‌ای

خیابان‌ها
بی حضور تو
راه‌های آشکار
جهنم‌اند

sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۰/۱۲

دنیای این روزای من هم‌قد تن‌پوشم شده
انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده

دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده
تنها مدارا می‌کنیم، دنیا عجب جایی شده



هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می‌کنم
آینده‌ی این خونه رو با شمع روشن می‌کنم

در حسرت فردای تو تقویمم‌‌و پر می‌کنم
هر روز این تنهایی رو فردا تصور می‌کنم

هم‌سنگ این روزای من حتا شبم تاریک نیست
اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می‌کنم
آینده‌ی این خونه رو با شمع روشن می‌کنم

sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۰/۱۲

هوای تو داره دنیام‌و می‌گیره
من از این اتفاقِ تازه خوشحالم
نفس‌های من‌و عطر تو پر کرده‌
از این احساس، بی‌اندازه خوشحالم



کنارت راه میرم اوج می‌گیرم
کنارت عشق، رنگ زندگی میشه
شروعم کن تموم واژه‌ها اینجان
شروعم کن تو هر جوری بگی میشه

سپردم قلبم‌و دست تو می‌دونم
که یادت بهترین تسکین دردامه
تو این دنیا همین که عاشقت باشم
تصور می‌کنم دنیا تو دستامه

sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۰/۱۲

در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
..

تو
تمام تنهایی‌هایم را
از من گرفته‌ای

خیابان‌ها
بی حضور تو
راه‌های آشکار
جهنم‌اند

ƤƛƦӇƛM
ƤƛƦӇƛM
۱۳۹۳/۱۰/۱۲

یه چیزی همیشه یادت باشه

لطف مکرر میشه حق مسلم !

بیش از حد لطف نکن …
5+

sa23
sa23
۱۳۹۳/۱۰/۱۱

من همان شبان عاشقم
سینه چاک و ساکت و غریب
بی‌تکلف و رها
در خراب دشتهای دور

در پی تو می‌دوم
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیده‌ام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پرآب
دسته‌ای گل از نگاه آفتاب

یک عبا برای شانه‌های مهربان تو
در شبان سرد
چاروقی برای گامهای پرتوان تو
در هجوم درد

من همان بلال الکنم
در تلفط تو ناتوان
آه از عتاب!