دیوار کاربران


babk
babk
۱۳۹۳/۰۹/۲۸

امروز ما آدم ها به جای اینکه دنبال خواب راحت باشیم دنبال تخت خواب راحت هستیم
رندگی قشنگ شده اما خوشمزه نیست . . .

babk
babk
۱۳۹۳/۰۹/۲۶

.
کسانی هستند که از خودمان می رنجانیم
مثل ساعت هایی که صبح، دلسوزانه زنگ می زنند
و در میانِ خواب و بیداری، بر سرشان می کوبیم
بعد می فهمیم که خیلی دیر شده . . .

babk
babk
۱۳۹۳/۰۹/۲۲

کاروان می آید از شهر دمشق

برسرِ خاکِ شهِ سلطان عشق

کاروان با خود رباب آورده است

بهر اصغر شیر وآب آورده است

کاروان آمد ولی اکبرنداشت

ام لیلا شبه پیغمبر نداشت

کاروان آمد ولی شاهی نبود

بربنی هاشم دگر ماهی نبود ...



اربعین حسینی برساحت مقدس آقا اباصالح المهدی (عجل الله تعالی فرجه ) وشیعیانشان تسلیت باد.

babk
babk
۱۳۹۳/۰۹/۲۱

در کشورهای خارجی مردم دارن زندگی میکنن و بعضی وقتا به فیسبوکشون سر میزنند در ایران مردم تو فیسبوک هستند و بعضی مواقع به زندگیشون سر میزنند .

babk
babk
۱۳۹۳/۰۹/۲۰

عادت کرده ام...
به اینکه همیشه در بحرانهای زندگی ام...
خودم هوای خودم را داشته باشم...
در شب های بی خوابی ام,سرم را در بالش فرو کنم و خیسی بالش رابه جان بخرم...
وقتی بغض میکنم ...
زانوهایم را در آغوش بگیرم و خودم را دلداری بدهم...
عادت کرده ام وقتی باد می آید کلاهم را سفت بچسبم,نه بازوی بغل دستی ام را...
یاد گرفتم با روی گشاده لبخند بزنم...
لبخندی که دیگر خودم هم معنیش را نمی دانم...
میبینی ؟!
تنهایی با همه دردی که دارد...
مرا "مرد" به بار آورده.........

babk
babk
۱۳۹۳/۰۹/۱۷

حکـــــــــــــــــــــایت من…
حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت…
دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…
حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد…
زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…
گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت…
حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…
پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…

babk
babk
۱۳۹۳/۰۹/۱۶

نه گل باش تا اسیر خاک شوی
نه باران باش تا در خاک فرو روی
بلکه
خاک باش تا گل از تو روید و باران به خاطرتوببارد

babk
babk
۱۳۹۳/۰۹/۱۴

بشنـو این نی چون شکــایت می‌کـــنـد
از جـداییــهـــا حکـــــایت مـــی‌کــــنـد
کــــز نیستـــان تـــا مـــــرا ببریــــده‌انـد
در نفیــــــرم مــــــرد و زن نالیـــــده‌انـد
سینه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق
تـــا بگـــویــم شـــرح درد اشتیـــــاق
هـــر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بـــاز جویـــد روزگــــــار وصـــل خـــویش
مــن بــــه هــــر جمعیتی نالان شـــدم
جفــت بــدحالان و خوش‌حالان شـــدم
هــر کســی از ظن خــود شــد یـار من
از درون مـن نجســت اســـرار مــن
ســـر مــن از نالـــه‌ی مـــن دور نیست
لیـک چشم و گوش را آن نور نیست...
مولوی

babk
babk
۱۳۹۳/۰۹/۱۳

خدایا سرده این پایین از اون بالا تماشا کن...
اگه میشه فقط گاهی خودت قلب منو "ها" کن

خدایا سرده این پایین ببین دستامو میلرزه
دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه

بگو گاهی که دلتنگم از اون بالا تو میبینی
بگو گاهی که غمگینم تو هم دلتنگ و غمگینی

خدایا.. من دلم قرصه! کسی غیر از تو با من نیست
خیالت از زمین راحت که حتی روز...روشن نیست

کسی اینجا حواسش نیست که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته!!

فراموشم میشه گاهی که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم

خدایا...وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه اغوشت اگه میشه منم جا کن....

babk
babk
۱۳۹۳/۰۹/۱۲

چشمانت را آلوده نکن که چشم ، روزنه ای است مستقیم به روح . چشم هر چه می بیند ، مستقیما روح از آن تاثیر می پذیرد . با زیبایی ها شاد می شود و امیدوار و با بدی ها مخوف می شود و نا امید و دلسرد و خسته .


گناه چشم ، فکر را مشغول می کند . کافی است چشم یکبار ببیند . آنگاه است که ذهن احمق ، آن را هزاران بار بر صفحه خیال ، نمایان می کند و فکر به آن شاخ و برگ می دهد و آنقدر پیش می رود که چنگال نابودی اش را در سینه ات فرو کند .


اگر نهال غریزه را بها دهی رشد می کند و به احمقانه ترین شکل ، رشد می کند . تا جایی که با قطع قامت تنومندش باز خرده ها سر از خاک وجود بیرون می زنند و باعث رنجش می شوند .

برکن اولین نهال را که باغ زندگی ات هرزگی نداشته باشد . برکن !