دیوار کاربران


mehditala
mehditala
۱۴۰۲/۱۰/۰۸

روزگار غریبیست نازنین

Asemon
Asemon
۱۴۰۲/۱۰/۰۴

روزی در قطار، سوت که به صدا درآمد، چیزی در درونم به غلیان افتاد. ناخوش بودم. به ریخت مردم نگاه کردم. مسافرهای واگن‌های تخت‌دار مایهٔ غرور ما نیستند. مجموعهٔ عجیب و غریبی بود از پک و پوزهای منحوس یا مبتذل. به عادل‌ها فکر کردم. فکر کردم که تنها عدالت ممکن دقیقاً تقسیم تازه‌ای است از بی‌عدالتی. ما انقلاب می‌کنیم تا واگن‌های تخت‌دار را کسانی دیگر بگیرند.
ص ۲۵۷

خطاب_به_عشق
آلبر_کامو

raha1374
raha1374
۱۴۰۲/۱۰/۰۱


Negin_A
Negin_A
۱۴۰۲/۰۹/۳۰

در آغاز زمستان هرگز زمستانی مباد بهار آرزوهایت
.
.
.
.
یلدا مبارک

mehditala
mehditala
۱۴۰۲/۰۹/۲۶

دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشتو غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت

shab
shab
۱۴۰۲/۰۹/۲۰

هراسان می شوم ؛
آن گاه که مدتی مدید،
در آینه‌ای شکسته خیره می‌شوم

شاید از آن روی که ؛
آینه‌ ی شکسته، همچون بازتابی است، 
از چهره ی راستینِ درون ما 

گویی که امروز ؛
زمانه‌ی چیزهای درهم شکسته است! 
غادة_السمان

+5

mehditala
mehditala
۱۴۰۲/۰۹/۱۸

همیشه خواب تو دیدن دلیل بودن من بود

mehditala
mehditala
۱۴۰۲/۰۹/۱۸

خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن خوشا از عاشقی مردن

mehditala
mehditala
۱۴۰۲/۰۹/۱۸

روزگار غریبیست نازنین

seldaaa
seldaaa
۱۴۰۲/۰۹/۱۴