دیوار کاربران
mehditala
۱۴۰۲/۱۰/۰۸
روزگار غریبیست نازنین |
|
Asemon
۱۴۰۲/۱۰/۰۴
روزی در قطار، سوت که به صدا درآمد، چیزی در درونم به غلیان افتاد. ناخوش بودم. به ریخت مردم نگاه کردم. مسافرهای واگنهای تختدار مایهٔ غرور ما نیستند. مجموعهٔ عجیب و غریبی بود از پک و پوزهای منحوس یا مبتذل. به عادلها فکر کردم. فکر کردم که تنها عدالت ممکن دقیقاً تقسیم تازهای است از بیعدالتی. ما انقلاب میکنیم تا واگنهای تختدار را کسانی دیگر بگیرند. |
|
raha1374
۱۴۰۲/۱۰/۰۱
|
|
Negin_A
۱۴۰۲/۰۹/۳۰
در آغاز زمستان هرگز زمستانی مباد بهار آرزوهایت |
|
mehditala
۱۴۰۲/۰۹/۲۶
دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت |
|
shab
۱۴۰۲/۰۹/۲۰
هراسان می شوم ؛ |
|
mehditala
۱۴۰۲/۰۹/۱۸
همیشه خواب تو دیدن دلیل بودن من بود |
|
mehditala
۱۴۰۲/۰۹/۱۸
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن |
|
mehditala
۱۴۰۲/۰۹/۱۸
روزگار غریبیست نازنین |
|
seldaaa
۱۴۰۲/۰۹/۱۴
|