بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    قرآن

  • تعداد نظرات : 6
  • ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۶/۲۹
  • نمايش ها : 255

قرآن
روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد. خدا گفت : چیزی از من بخواهید. هر چه که باشد‚ شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است.

و هر که آمد چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را.

در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ. نه بالی و نه پایی ‚ نه آسمان ونه دریا. تنها کمی از خودت‚ تنها کمی از خودت را به من بده.

و خدا کمی نور به او داد.

نام او کرم شب تاب شد.

خدا گفت : آن که نوری با خود دارد‚ بزرگ است‚ حتی اگربه قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.

و رو به دیگران گفت : کاش می دانستید که این کرم کوچک ‚ بهترین را خواست. زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.

هزاران سال است که او می تابد. روی دامن هستی می تابد. وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است.

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


๓คh๓໐໐໓
ارسال پاسخ

مرســــــــــــــی

زیبـــــــــــــــــــــــا

بـــــــــــــــــــــــــــــــود


Armin2FM
ارسال پاسخ

ممنون عالی و زیبا بود
LIKE

vahidkohnavard
ارسال پاسخ

مرسی حرف نداشت

likeeee

zeynab100
ارسال پاسخ

خیلی زیبا وعااااااالی بود کاش منم بتونم به موقع خدا رو طلب کنم خود خود خدا رو

Sogaand
ارسال پاسخ

ممنون عالی بود

melodi2014
ارسال پاسخ

ممنونم زیبا بود .