دیوار کاربران


صبا
صبا
۱۳۹۵/۰۱/۰۹

سلام.سال نوتون مبارک یانو

صبا
صبا
۱۳۹۵/۰۱/۰۹

زنی برای مهمانی آماده میشود
و مردی کت و شلوار پوشیده،
نشسته است با گوشی موبایل وَر میرود و غر میزند و ساعت را نگاه میکند!
چه چیزهائی را از دست می دهد:

زنی آرایش کند
دست کند در میان موهایش
آن گل سر آبی را
بکارد در میان گندمزار گیسوانش
لباس از تن که میکند
تا لباس شبی بر تن کند
جهان لحظه ای متوقف میشود
سکته ای میزند
لبخندی می نشیند
بر گوشه ی لبان خلقت!
آن سایه ی لطیف را
آن خطی که میگذرد از میان مرز لب هایش
آه ... نفس مانده در سینه!

و توئی که نمیدانی
خالق این مخلوق
چه در سر داشته
وقتی گِل میزده و شکل می داده.
عاشق بوده به گمانم.

ای لیا

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۲/۲۸

خداوند بی نهایت است و لامكان و لازمان
اما به قدر فهم تو كوچك می شود
و به قدر نیاز تو فرود می آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو كارگشا

یتیمان را پدر می شود و مادر
نا امیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
در تاریكی ماندگان را نور می شود
محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود و همه كس را ...
به شرط اعتقاد
به شرط پاكی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبانهایتان را از هر آلودگی در بازار و بپرهیزید از هر ناجوانمردی ، ناراستی و نامردی

چنین كنید تا ببینید خداوند چگونه
بر سفره شما با كاسه ای خوراك و تكه ای نان می نشیند
در دكان شما كفه های ترازوهایتان را میزان می كند
و در كوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند
مگر از زندگی چه می خواهید كه در خداییِ خدا یافت نمی شود ؟؟؟!

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۲/۲۸

تنها بازمانده کشتی ، اکنون به ساحل این جزیره کوچک و خالی از سکنه، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات ، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید ، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، در حالی که داشت به کلبه اش بازمیگشت از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده بود و همه چیز را از دست رفته میدید.
از شدت خشم و اندوه در جا خشکش زد! فریاد زد :
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟؟؟ » ...
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته ، و حیران بود ...
نجات دهندگان می گفتند :
" خدا خواست که ما دیشب آن آتـشی را که روشن کرده بودی بـبیـنیم " ...

rezak
rezak
۱۳۹۴/۱۲/۲۸

ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺣﺎﻟﻮ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻫﯿﭽﯿﻮ ﻧﺪﺍﺭﯼ

ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺗﯽ

ﺩﺍﻏﻮﻧﯽ

ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ

ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯿﮑﺸﯽ

ﺍﻣﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮐﻢ ﺑﯿﺎﺭﯼ

ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭﺯﺍﺭ ﺍﺭﺯﺵ ﻏﻢ ﺧﻮﺭﺩﻧﻮ ﻧﺪﺍﺭﻩ

ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺪﻭﻥ ، ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺰ میگذﺭﺩ....

shadi1357
shadi1357
۱۳۹۴/۱۲/۲۷

چهار دعای برتر لحظه تحویل سال

اول دعا برای ظهور آن بی مثال
دوم تمام ملت بی ضرر و بی ملال

سوم رسیدن ما به قله های کمال
چهارم تمام جیب ها پر از پول ، اما حلال….!

عیدنوروزپیشاپیش مبارک

javadii
javadii
۱۳۹۴/۱۲/۲۵

هر کسی علاقمنده می تونه توی نوشتن داستان های کتاب خود نوشته ما شرکت کنه و تمرین نوشتن کنه، اینجا می خوایم داستان رو شروع کنیم با خلاقیت های ذهنی خودمون پرورشش بدیم و بعد به پایان برسونیم .

قوانین این طوری هست که هر کسی یک پاراگراف مینویسه و بقیه ادامش رو می نویسن و همینطور ادامه پیدا می کنه تا یکی تموم کنه داستان رو برای اینکه تداخل پیش نیاد از قوانین نوشتن هست که حتما اعلام کنه که من مینویسم ، تا نظم به هم نخوره .

این کار باعث بهتر شدن نوشتن و قوه تخیل میشه و توصیف کردن و فن های نوشتن رو از هم یاد میگیریم.

امیدوارم همگی خوششون بیاد و توی بقیه داستان رو تو بنویس شرکت کنند.

اینم لینک

http://www.madresehclub.com/Topics/-TP9345

ariia
ariia
۱۳۹۴/۱۲/۲۵

از پوستم

صدای تو می تراود

بر پاهای تو راه می روم

با چشم تو شعر می نویسم

من که ام

به جز تو

که در رگ و پوستم نهانی و

نام مرا به خود داده ای.

rezak
rezak
۱۳۹۴/۱۲/۲۲

خدایا تو میدانی آنچه را که من نمیدانم

در دانستن تو آرامشی است و در ندانستن من تلاطمها
تو خود با آرامشت تلاطمم را آرام ساز . . .

rezak
rezak
۱۳۹۴/۱۲/۲۲

نه آن شدم که خواستی!

نه آن شدم که خواستم!

تکلیف من این وسط چیست

خدایا؟

خدایا اشتباهم این بود ،جای تو ،خودم را

به خودم سپردم!

وای به این اعتماد به نفس