بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
تنهایان عالم
- تعداد نظرات : 2
- ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۵/۳۰
- نمايش ها : 302
قصـــه من هنــوز تمــام نشـده … شانه ات کو؟ تنهـ ــ ــــــایــــﮯ بـــﮯ خبـــــر نمــﮯ روב این روزها هر احساس بی سروپایی راعشق می نامند… ارسال کننده: بانوی لیان که برای فراموشییشان تا پای غرور جنگیدی…. حوصله ات که سر می رود ؛ با دلـــــــــــــم بازی نکن ، من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی کرده ام. نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس میشوند.. میگویند حساسیت فصلی ست.. آری… من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم. دلم پر است… پر پر .. آنقدر که گاهی اضافه اش از چشمانم می چکد… آنقدرها هم.. روی وقار من حساب نکن… قطب زمین هم که باشم.. تورا که میبینم.. یخ هایم آب می شود… آنقدرها هم.. روی وقار من حساب نکن… قطب زمین هم که باشم.. تورا که میبینم.. یخ هایم آب می شود… کاش می دانستم این سرنوشت را چه کسی برایم بافته… توی دنیا دوتا نا بینا میشناسم یکی تو که هیچ وقت عشقم رو ندیدی یکی من که کسی جز تو ندیدم…
نمیـدانم چرا کــلاغــم زود به خـــانه اش رِسیــد …!!
دنیایم باز به هم ریخته…
آن وقت به او می گفتم یقه را آنقدر تنگ بافته ای که بغضهایم را نمیتوانم فرو ببرم…
ممنونم از نظرت
مرسی عزیزم عالی بود