بلاگ كاربران


  • بچه های این دروه زمونه

  • ديروز ديدم يه پسر بچه قدش به زنگ ايفون نميرسه هي داره خودشو ميکشونه بالا،منم مثل يه قهرمانی رفتم،گفتم: ميخواي سیت زنگ بزنم؟!    اونم سرشو تکون داد و گفت اوهوم….. منم سی خاطر ایکه سريعتر در رو سیش باز کنن دو سه بار زنگ زدم ،بعدش با لبخند بش گفتم: خوب ديگه چيکار کنم سیت خاله جون ؟   گفت هيچي ديگه فرار کن تا صابخونه نيومده…!! تو از اون طرف در برو ، من از اين طرف...!!! …
  • خدای خوبم

  • خداوندا تکه ای از وجودم را نزدت به امانت گذاشتم خوب مواظبش باش می دانم که تو در امانت داری یکتایی
  • اندکی آرامش

  • دلم بچگی می کند...پشت کدام مغازه پابکوبم تا برایم آرامش بخرند؟!!
  • لحظه های تازه

  • می توان در قاب خیس پنجره                                      چک چک آواز باران را شنیدمی توان دلتنگی یک ابر را                 &nb…
  • آه، از این دل من!

  •     آه، از این دل من!اگر از شاخه بیفتد برگی دل من می شکند اگر از ابر ببارد باران بغض پنهان دلم می ترکد دو، سه روزی است دلم نگران ماه است به خیالش رنگ رخساره ی او کم نور است باز، دردی دارد از غم یاس که افتاده به آب دلم انگار پریشان شده است ناخوش و گریان است اشک می ریزد و هی می نالد… این چه حالی است تو داری دل من؟!برگ ها می ریزند چه به روی تلی از خاک، چه در دامن آب ابرها می با…
  • خداوندا...

  •     خداوندا... دقيق يادم نيست آخرين بار كي خود را پيدا كردم... اما خوب يادم هست هرگاه كه گم شدم ، دستم در دست تو نبود...