دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

دل سوخته تر از همه سوخته گانم

از جمع پراکنده رندانه جهانم

در صحنه بازیگریه کهنه دنیا

عشق است قمار و من بازیگر آنم

با انکه همه باخته در بازیه عشقند

بازنده ترین هست در این جمع نشانم

ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت

بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت

من زنده از این جرممو و زنده مجازات

مرگست مرا گر بزنم حرف ندامت

باید که ببازم با درد بسازم

در مذهب رندان این است نمازم

عمری است که می بازم و یک برد ندارم

اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم

من در به در عشقمو و رسوای جهانم

چون سایه به دنبال سر عشق روانم

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

دیروز از اخبار شنیدم

که قرار است در اتاقم

زلزله ای با قدرت هشت ریشتر بیاید

فردای دیروز ...

تنها در اتاقم نشسته ام

تمام شعرها یم را سوزانده ام

و دارم آخرین شعرم را برای آتش زدن می نویسم

می دانم که زلزله ها مرگ بارند و

مرگ ها وحشت بار

ولی باید در آخرین لحظات زندگی

مثل آدم های بزرگ

حرف های بزرگی بزنم

و وانمود کنم که مرگ

مثل هم آغوشی لذیذ است

خوب دیگر وقت زیادی نمانده است

امروز دارد به دیروز نزدیک می شود

هنوز هیچ زلزله ای در اتاقم نیامده است

و من از ترس دارم

با قدرت هشت ریشتر می لرزم.

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

من آن مُرداب بی تابم

که از شوق حُضورت لحظه ای نمی خوابم

تو آن نیلوفر زیبا ٬ در این مرداب تنهایی

که همچون آفتاب در این مرداب می تابی

مگر من ٬ نَه آن مرداب تاریکم

که بوی مرگ ِگِِرفتم وَ تنها و نمناکم

از آن ترسم که صبح آید

خبر از مرگ تو آرَد

و باز٬ غروب نیلوفری دیگر

وباز٬ در انتظار طلوعی دیگر...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

در این شب سیاه زندگی من خفته ام اما تو بیدار باش

در گیر و دار زندگی غم مگیر و دلدار باش

در برگ ریز فصل خزان باران باش و این قطرات را تکرار باش

در گذر از بی راهه ها با من بمان و همراه باش

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

گورستان لبریز از عمرهای سپری شده است.

آتش جهنم آرزوی خاکستر شدن را به گور می برد.

نمی شود با لبخند ساختگی کلاه سر شادی گذاشت.

آدم مغرور چشم ندارد سایه اش را جلوتر از خودش ببیند.

اگر شب نباشد، آرزوی دیدن سپیده دم را به گور می بریم.

اگر بخواهم خودکشی کنم، هفت تیر را روی روزنه ی امیدم می گذارم.

در وعده ملاقاتم با خواب، او همیشه دیر می‌آید.

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۵

گاهی باید حق را به ابلیس داد

او عاشق بود

چون حسود بود

و حسادت خصلت عاشق است

او خدا را فقط برای خودش می خواست.

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۵

دیروز كه نمیدانستم به كدامیك از دردهایم بگریم ، كلی خندیدم!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۵

صفر را بستند

تا ما به بیرون زنگ نزنیم

از شما چه پنهان

ما از درون زنگ زدیم!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۲۵

دندانم شکست

به خاطر سنگریزه ای که در غذایم بود

درد کشیدم و گریستم

نه برای دندانم

برای کم سو شدن چشم مادرم

ƤƛƦӇƛM
ƤƛƦӇƛM
۱۳۹۴/۰۵/۱۲

عمریست نشسته ام
پای لرز خربزه هایی
که هیچوقت یادم نمی آید
کی؟!
خوردمشان…
+5
ƤƛƦӇƛM