دیوار کاربران


SoGanD_20
SoGanD_20
۱۳۹۳/۱۲/۰۵

تصمیم با توست
زمانی که زندگی تو را به زمین میزند
بمانی یا برخیزی

+5

parni
parni
۱۳۹۳/۱۱/۳۰

محبت زیادی همیشه آدم ها را خراب میکنه
گاهی آدم ها میرند
نه برای اینکه دلیلی برای ماندن ندارند
بلکه آنقدر کوچک اند
که تحمل حجم بالای محبت تو را ندارن

hadian
hadian
۱۳۹۳/۱۱/۳۰

ﺁﺩﻣـﻬﺎ ﺷﺒﻴﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ
ﺳـﺎﺩﻩ ﻟـﻮﺡ ﻧـﺒﺎﺵ
ﻫـﻴﭽﻜﺲ
ﺩﻳـگرﯼ ﺭﺍ
ﺑـﺮﺍﯼ ﭼـﻴﺰﯼ ﻛﻪ ﻫﺴﺖ ﺩﻭﺳﺖ
ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻋـﻼﻗﻪ ﯼ ﺁﺩﻣـﻬﺎ ﺑـﻪ ﻫـﻢ
ﺍﺯ ﻧـﻴﺎﺯﻫـﺎﻳﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣـﻴﺸﻮد
ﻧﻴـﺎﺯﻫـﺎیی ﻛـﻪ ﺷـﺎﻳﺪ ﺭﻭﺯﯼ
ﺁﺩﻡ ﺩﻳـﮕﺮﻱ
ﭘـﺎﺳﺦ ﺑـﻬﺘـﺮﯼ
ﺑـﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘـﻪ ﺑـﺎﺷﺪ. . .
[حـسین پـناهی]

reyhaneh
reyhaneh
۱۳۹۳/۱۱/۱۲

کرگدنی پیر را پرسیدند از خودت ، پوست کلفت تر دیده ای یاشنیده ای؟
گفت :
در گوشه اى از عالم خاكى به نام ایران ، مردمی یافت شدست ، که نه از برنج آرسنیک دار سرطان گیرند ، و نه از سبزیجات فاضلاب داده بمیرند.
نه روغن پالم بیمارشان کند،
و نه مرغ هورمونی تبدار.
نه از سوسیس و کالباس مریض شوند،
و نه از تصادف پراید ساقط.
در هم ، همی لولند و بینی كه هر روز بیش تر فضولند.
تا مرگ بارها روند و باز گردند و عزرائیل را جواب کنند.
در طياره هاى بی بال نشینند، و در خودروهای کبریت سان مأوا گیرند. دخلشان نیمی از خرجشان باشد، و خرجشان پنج برابر دخلشان!!! فلاسفه از حساب زندگیشان اسهال گیرند!!
و با این حال پیوسته جوک گویند و در فیسبوک و تويتر و واتساپ و وایبر . . . راه پویند .
آری من ایشانرا از خود پوست کلفت تر دیده ام، و یقین دارم که سه پوسته اند

Mina3301
Mina3301
۱۳۹۳/۱۱/۱۱

+5


asheghedelbar
asheghedelbar
۱۳۹۳/۱۱/۱۱

دیشب نرفتم خونه . . .صبح که رفتم مامانم گفت : دیشب کجا بودی ؟گفتم : خونه دوستم !برداشت به ده تا از دوستام زنگ زد ؛ خدا خیرشون بده ، هفت تاشون گفتن : دیشب خونه ما بوده !دوتاشونم گفتن الان اینجاست ولی خوابه بیدار شد میگم زنگ بزنه.من تو کف اون یکی ام که گفت اینجاست داره نماز میخونه نمیتونه صحبت کنه


marya1370
marya1370
۱۳۹۳/۱۱/۱۱

ﺑﺎﺑﺎﻡ :ﮐﺠﺎ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﻗﻊ شب؟

ﻣﻦ :ﻳﻪ ﺳﺮ ﻣﻴﺮﻡ ﺑﻴﺮﻭﻥ، ﺯﻭﺩ ﻣﻴﺎﻡ

ﺑﺎﺑﺎﻡ :ﺍﻭﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺧﺒﺮﻱ ﻧﻲ ﺑﺠﺰ ﭼﺸﻤﺎﻱ ﺑﺎﺭﻭﻧﻲ

ﺑﺠﺰ ﺁﺩﻣﺎﻱ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﺜﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺟﺒﺎﺭ ﺑﺎ ﺍﻭﻧﻲ...

من

امیر تتلو

اون بیرون )))))))))))

tanhaa21
tanhaa21
۱۳۹۳/۱۰/۲۵

نمی دانم چرا مردم فکر می کنند تنهایی باید چیز بد و وحشت آوری باشد. برای کسی که تنهایی را دوست داشته باشد، تنها ماندن یعنی یک بعد از ظهر سکوت. یعنی یک شب قدم زدن به طول تمام خانه و بی خواب ماندن. برای کسی که از تنهایی نمی ترسد، تنهایی یعنی رها کردن دیگران به حال خودشان. کاش آدم ها بدانند که گاهی چقدر به تنهایی احتیاج دارند. همه آدم ها می خواهند گاهی با خودشان باشند، با خودشان حرف بزنند، با خودشان کتاب بخوانند و با خودشان ساعتی پیاده روی کنند. وقتی تنهاییِ آدم حسابی قد بلند شد، می شود با خیال راحت دستی به سر و رویش کشید و راهی اش کرد بین دیگران. می شود به این آدم رعنای درون که در تنهایی رشد کرده تا به اینجا برسد حسابی افتخار کرد. بعد، تنهاییِ قد بلند آدم می تواند برای دیگران از کتاب هایی که خوانده و راه هایی که رفته ساعت ها حرف بزند. دست تنهایی آدم دیگر خالی نیست. پر است از لحظه هایی که بلد اند از هیچ، یک عمر امید و شادی بسازند. شک ندارم آدمی که مدتی، هرچند کم و کوتاه، با تنهایی اش زندگی کرده است همان آدم قدرتمند قصه هاست.

5+

tanhaa21
tanhaa21
۱۳۹۳/۰۹/۳۰

بی خیال نداشته هایت...

بی خیال دلتنگی هایت...

بی خیال هر چه که خیالت را ناآرام میکند.. به من بگو ببینم ....

امروز نفس کشیده ای؟ آری؟ پس خوش به حالت عمیق نفس بکش...

عمیق عشق را...

زندگی را....

بودن را....

بچش‌...

ببین...

لمس کن وبا تک تک سلولهایت فریاد بزن « معبود من شکر که مرا جان بخشیدی...

5+

tanhaa21
tanhaa21
۱۳۹۳/۰۹/۲۵

ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺳﺐ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ، ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭼﻘﺪﺭ
ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ! ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ . ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺳﺐ
ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ
ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺍﺳﺐ ﻭﺣﺸﯽ ﺑﺮﮔﺸﺖ . ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﭼﻘﺪﺭ
ﺧﻮﺵ
ﺷﺎﻧﺴﯽ !ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ . ﭘﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ
ﺍﺯ ﺭﻭﯼ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺒﻬﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﭘﺎﯾﺶ ﺷﮑﺴﺖ . ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻨﺪ :
ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ !ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ !
ﻓﺮﺩﺍﯾﺶ ﺍﺯ
ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻫﺎﯼ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺩﻧﺪ
ﺑﻪ
ﺟﺰ ﭘﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺶ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻣﺮﺩﻡ
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭼﻘﺪﺭ
ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺴﯽ !ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ !...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺮ
ﺍﺯ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺴﯽ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ﻫﺎﯼ ﻇﺎﻫﺮﯼ
ﺍﺳﺖ،
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯﺗﺎﻥ ﻣﻘﺪﻣﻪ
ﺧﻮﺵ
ﺷﺎﻧﺴﯽ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺩﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ . ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ



5+