بلاگ كاربران


  • عشق یعنی....

  • در تب بوسہ گرفتار شدن یعنے عشق  دست در دست تو هرجاے جهان چرخیدن  هرڪجا تشنہ ی دیدار شدن یعنے عشق  میم را آخر اسمم بگذارے, جانم...  روی لبهاے تو تڪرار شدن یعنے عشق  مثل ڪوهم به تنم تڪیه ڪنی میفهمے! دور دنیاے تو دیوار شدن یعنے عشق  هرچه را خواسته اے ساده به دست آوردے ناز معشوقہ خریدار شدن یعنے عشق  سال ها در پے تو حافظ و سعدے خواندن  شاعر و حافظ اشعار شدن یعنے…
  • زن، زیبائی و ترانه...

  •   نگذارید زنان زیباترانه های غمگین بخواننداین سه دردوقتی کنار هم می ایستندبیشتر می شوندزن، زیبائی و ترانه  ...  
  • یقین دارم بهار خواهد آمد...

  •     گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد،  شعور یک گیاه در وسط زمستان  از تابستان گذشته نمی آید از بهاری می آید که فرا می رسد. گیاه به روزهایی که رفته نمی اندیشد به روزهایی می اندیشد که می آیند. اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد چرا ما  انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هرآنچه می خواهیم دست یابیم ؟!…
  • عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت

  • عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی عشق مگر شاید و اما دارد با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت سر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست آینه تازه از امروز تماشا دارد بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند   قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت  چه سخن ها که …
  • مبارک بادت این غم...

  •    چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی ز تو دارم این غم خوش به جهان ازین چه خوشتر تو چه دادیم که گویم که از آن به‌ام ندادی چه خیال می‌توان بست و کدام خواب نوشینبه ازین در تماشا که به روی من گشادی تویی آن که از تو خیزد همه خرمی و سبزی نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟ همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتیهمه رنگی و نگاری مگر …
  • تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقها دارد

  • مبر پای قمار عشق ای دل-باز- هستت را ندارم بیش از این تاب تماشای شکستت را   مشو مبهوت گیسویی که سر رفته است از ایوان که ویران میکند این "نقش ایوان" "پای بست" ات را   همیشه گریه راه التیام زخمهایت نیست کدامین آب خواهد شست داغ پشت دستت را؟!   تو خار چشم بودی قلعه ی یک عمر پا برجا که حالا شهر دارد جشن میگیرد نشستت را   تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقها دارد رها کن ای دل غافل خدا…
  • من آشفته ام امشب...

  • باز دلتنگ توام میل بیابان دارمامشب اندازۀ صحرای تو باران دارم كوه آتش به دلم هیچ، كسی می‌داندكه من از داغ تو در سینه چه پنهان دارم؟! آه، بیدار كن از خواب گران دریا راكه من آشفته‌ام امشب سر طوفان دارم رفته‌ای می‌رسد از راه، غمت دور و درازبی تو با این دل بی‌حوصله مهمان دارم□         تو گل و سبزه‌ای و بوی بهاران دا…
  • حکم دل...

  • حکم دل کردم... ولیکن اول بازی بریددل بدستش داده بودم پس چرادل میبرید!؟!نوبتی دیگر گذشت و نوبت من باز شدشک و تردید صدور حکم هم آغاز شدچشم در چشم حریف ودیگری بردست یاربر زمین انداختم سرباز دل را بیقراراشتباهی کرده بودم، آس دل دستش نبودهیچ خالی مثل خال هندوی مستش نبودشاه داشت اما حریفم بی بی دل را ربودبرگ های بی ثمر از دست من افتاده بودبعد از آن بازی نگشتم من دگر گرد قمارنه گذرکردم ازآن کوچه، نه آن ش…
  • فصل خزان...

  •   سـفــــــــرے در راه اسـتــــــــ !!!                       سـفــــــــر از شاخه به خــــاڪ                                   سـفـــرے چرخ زنــــــانــــــ...رقـــص ڪنــــــان             رهـــــــــــــا ڪردن خــــود د…
  • نصیحت مادر نکته دان...

  • مادری پیر مرا، نکته ای زیبا گفت! از بد دنیا گفت! گفت طاووس مشو که به عیبت خیزند، گر شوی شعله شمع، زیر پایت ریزند! گفت: پروانه مشو، که به سرگردانی، لای انگشت کتاب، سالها میمانی! نه زمین باش نه خاک، که تو را خوار کنند، وانگهی ذهن تو را، پر ز مرداب کنند! آسمان باش که خلق، به نگاهت بخرند! وز پی دیدن تو، سر به بالا ببرند. آسمان باش عزیز ... ﮔﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ ! ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ ﻛﻦ ! ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﮔﻮﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺗﻮ ﻫﻲ…