بلاگ كاربران
حاج علی محمدیان که خود را با شماره اسارت ۴۴۱۸ معرفی می کند ۸ سال و ۲۳ روز در اردوگاه شماره ۲ موصل رژیم ظالمانه صدام زندگی سپری
کرده است.
این آزاده جوینی ، همراهی نزدیک به ۲ سال اسارت و هم سلولی با سید آزادگان کشور مرحوم فقید ابوترابی را یکی از بهترین و به یادماندنی ترین
دوران زندگی خود معرفی کرده ومی گوید: افراد صلیب سرخ در بازدید ازاردوگاه های عراق از زندگی و سرخوشی آزادگان تعجب می کردند، و می گفتند:
ما به اکثر کشورهای جنگ زده دنیا رفته ایم همه زندانیان غمناکند و یا خود کشی می کنند و یا روانی می شوند ! ولی شما روز به روز شادتر و امیدوارتر
می شوید «سر» این امر چیست؟
حاج اقا ابوترابی در پاسخ به آنها می گفت: آن چیزی که بچه ها را شادتر و امیدوارتر و زنده نگاه داشته است، ایمان آنها است و شما از این ایمان
خبرندارید و چیزی حس نمی کنید
صلیب سرخ هر دوماه یک بار نامه های بین دو کشورایران وعراق را مبادله می کرد ، در میان افرادی که از صلیب سرخ برای این کاربه اردوگاه ما می
آمدند پروفسوری سوئیسی به نام نیکلای بود که رابطه خوبی با حاج آقا ابوترابی برقرار کرده بود یک بار که به اردوگاه ما آمد ودید این سید بزرگوار در
اردوگاه نیست سراغ ایشان را گرفت وما گفتیم ایشان را به یک اردوگاه دیگری برده اند ،سپس این پروفسور سوئیسی گفت: من هرگاه کریسمس به
کلیسا می روم وقتی می ایستم به حضرت مسیح نگاه می کنم ،به جای چهره حضرت مسیح چهره ابوترابی در ذهنم نقش می بندد وبه آرامش می
رسم .
محمدیان می گوید: یک بار ۳ الی ۴ هندوانه برای حدود ۱۵۰ نفر آزاده آورده بودند که ما از سر ناچاری مغز هندوانه ها را با آب مخلوط کرده و مقداری
شکر به آن اضافه کردیم و شربت هندوانه خوردیم و البته از پوست آن نیز به عنوان مربا استفاده می کردیم !
محمدیان می گوید: در اسارت به هر نفر در شبانه روز ۲ قرص نان ( خبوز، سمون) می دادند که ۸۰ درصدآن خمیر بود و ما به ناچار خمیر نان را از نان جدا
می کردیم و تنوری از پیت حلبی ساخته بودیم که این خمیر ها را در آن می پختیم و میل می کردیم.
ساخت مصنوعات و البسه وسایر لوازم شخصی از ضایعات
وی در مورد تامین وسایل مورد نیاز آزادگان در اسارت و نیز ایجاد سرگرمی برای آزادگان می گوید: با استفاده از نخ جوراب های بلااستفاده «گیوه» کفش
می بافتیم و یا با نخ پولیور و یا زیر پوش بر روی یک «کفی» کفش کهنه، دمپایی درست می کردیم و حتی این وسایل دست ساز را برخی مواقع به
سربازان عراقی می فروختیم. و از دانه های خرما با استفاده از ابزار های خود ساخته و دستی تسبیح درست می کردیم و با استفاده از نخ های حوله
های دست که آنها رابه صورت ماهرانه ای باز می کردیم ، گلدوزی می کردیم و نیز از پتو های سیاه رنگی که در اختیار داشتیم از آنها کت و پالتو و شلوار
برای زمستان درست می کردیم و…
برای رفتن به دستشویی صف های طولانی تشکیل می شد چون شب تا صبح درب سالن اردوگاه بر روی ما بسته بود و صبحگاهان با باز کردن درب
سالن به سمت سرویس های بهداشتی (غیر بهداشتی) می رفتیم .به طوری که برخی مواقع تا ۲ ساعت هم باید در صف منظر می شدیم و بچه ها در
این مواقع کلاس های درس خود را در صف تشکیل می دادند! مثلا استاد به همراه شاگردان خود پشت سر هم در صف می ایستادند و قواعد زبان
انگلیسی و مکالمه را برگزار می کردند!
وی می گوید: برای تقویت زبان انگلیسی یا عربی با یکدیگر عهد می بستیم تا همیشه و در همه حال عربی یا انگلیسی صحبت کنیم و البته اگر کسی
یادش می رفت که انگلیسی و یا عربی صحبت کندبه عنوان تنبیه ،باید ظرف ها را می شست و یا آسایشگاه را تمیز می کرد.
محمدیان می گوید با استفاده از قطعه های سیم خار دار که با روش ماهرانه ای می بریدیم تمام وسایل ساده ابزار دندان کشی را درست کرده بودیم
حتی با دسته مسواک سفید دندان مصنوعی درست می کردیم
محمدیان در ادامه سخنان خود بیان داشت: زمانی که ما اسیر شدیم در بین ۱۶ آسایشگاه در یک اردوگاه که هرکدام شامل ۱۵۰ تا ۱۶۰ اسیر بود فقط
یک قرآن وجود داشت وما در ابتدا این قرآن را جزء به جزء جدا نموده وبین آسایشگاه ها پخش کردیم ودر هر آسایشگاه نیز این جز های قرآن دست به
دست می شد ویک لحظه نبود که قرآن روی زمین بماند.
وی ادامه داد: گاهی بچه ها به خاطر خواندن دعا ویک نماز جماعت بسیار کتک می خوردند واز ناحیه چشم وستون فقرات دچار جراحت می شدند به
همین دلیل ما همیشه سعی می کردیم با ورزش بدن خود را سالم نگه داریم که حتی در آن زمان نامه ای به صورت مخفیانه از آقای رفسنجانی به ما
رسید که اگر نماز را از شما گرفتند مقاومت نکنید وبا چشم نماز بخوانید اما حتما ورزش کنید تا سالم بمانید وسالم به وطن خود برگردید چراکه خانواده
های شما به وجود سالم شما نیاز دارند.
محمدیان به ذکر یک خاطر از حضور اعضای صلیب سرخ در اردوگاه پرداخت وگفت: وضعیت بهداشتی در اردوگاه بسیار بد بود ، به طوری که در بدن هر
یک از اسرا هزاران شپش پیدا می شد ،وما ساعت ۹ شب در اردوگاه برنامه شپش کشان داشتیم ، یک روز که از طرف صلیب سرخ برای بازدید آمدند
ما هرچه از اوضاع نامطلوب بهداشتی گفتیم قبول نکردند تااینکه یکی از بچه ها چند تا شپش را در یک قوطی کبریت قرار داده بود از پشت سر داخل یقه
ی یک از همین اعضاء صلیب سرخ انداخت وآن فرد به شدت شروع به خاراندن بدن خود نمود ، وآنجا بود که سخن مارا قبول کردند واز آن پس سم
پاشی وضدعفونی لباساهایمان را شروع کردند وخداروشکراوضاع بهتر شد.
بسيار عالي.ممنون
سلام
ممنونم از این که تشریف اوردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟
==================
مرسی از بلاگ زیباتون.اسارت آزمون خیلی سختیه......