دیوار کاربران


omid1392
omid1392
۱۳۹۳/۰۴/۳۰

چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند وخدا رو نمیشناسند
بواسطه اشنایی با تو با خدا نیز اشنا شوند

omid1392
omid1392
۱۳۹۳/۰۴/۳۰

چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند وخدا رو نمیشناسند
بواسطه اشنایی با تو با خدا نیز اشنا شوند

omid1392
omid1392
۱۳۹۳/۰۴/۲۵

کاش می شد به سادگی یک سلام تمام نبودنت را از یاد ببرم و پاک کنم این همه دلتنگی را از لوح فرسوده ی دل
کاش می توانستم با یک سلام ساده در آغاز این نامه ها خط کشم بر هرچه فاصله هست از دستان من تا لمس بودنت
می بینی؟ دیگر حتی سلام هم برای من که دور از تو مانده ام واژه ی دلنشینی نیست … چرا که با هر درود به یاد می آورم که روزی تورا بدرود گفته ام و غرق می شوم در آرزوی شیرین آن ساعت که تا نهایت هستی عشق، کنارم باشی و هیچ گاه نیازمند سلامی دوباره نشویم
با این همه اگر سلام را کنار بگذارم، در سطرهای نامه هایم چه بنویسم من که می ترسم از رسیدن به واژه ی خداحافظ ؟؟!
این روزهای بودن و نبودنت، چیزی در سینه ام عجیب دلتنگ تو می شود و گاه میان لحظه هایی که مانده در سکوت یک بغض، به نفس نفس می افتد از اضطراب عشق و آنقدر بی قرار و آشفته می تپد که احساس می کنم در این جسم، دیگر جایی برای این همه احساس نیست
می بینی مرا که چگونه با حال و روزی پریشان تر از مجنون و چشمانی لبریز عشق که جهانی را به نظاره می نشاند، رسوای آدم شده ام و ستوده ی عالم؟!
عالمی که بر پایه ی عشق تکیه کرده و می داند که بود و نبود عشق یعنی بود و نبود او
… و اما اعتراضی نیست بر آدمیان؛ این فرزندان فراموشکار که از آن همه عشق تنها نامی را یدک می کشند که برایشان شبیه ” نمی دانم” معنا می شود
اگر خوب گوش دهی می شنوی که حکایت شیفتگی ام هرشب میان ستارگان این سو و آنسو سرک می کشد و آسمانت را سرشار می کند از تلألؤ عشق
و با این همه هنوز نامت را با واژه های سکوتم نجوا می کنم مبادا که به گوش شیطان برسد و آتش کینه اش میان قلب من و توجدایی بیاندازد
اما تو …. یادت نرود در جواب فریادهای بی صدایم لبخند بزنی!
خوب من ، باز هم بخند . بخند تا صدای شیون شیطان ، خدا را هم به خنده بیاندازد و آنوقت در سایه ی تبسمش لحظه هایمان را نقشی از عشق و ایمانی ابدی بزنیم
حالا بگذار همین جا که هنوز لبخند برلب داری نامه ام را پایان برم تا شادی ات در قاب لحظه هایم همیشگی شود
اما اگر باز هم دلتنگ حرفهایم شدی، چشمانت را ببند و سرت را بگذار بر شانه هایی که اینجا دور از تو مانده اند و خوب خوب گوش بسپار بر من، که تا هر کجا که بخواهی با تو از عشق سخن خواهم گفت.
نه ! خداحافظ نمی گویم … من هنوز برایت از جنون قصه ها دارم …
دستانم را رها مکن … که دیوانه ها پایان نمی شناسند.

omid1392
omid1392
۱۳۹۳/۰۴/۱۵

امروزمعلم عشقم گفت :
دوخط موازی هیچگاه به هم نمیرسند
مگراینکه یکی ازآنها خودرابشکند
گفتم من که خودم راشکستم پس چرابه اونرسیدم
لبخندتلخی زدوگفت :
شاید او هم به سوی خط دیگری شکسته باشد!!!

omid1392
omid1392
۱۳۹۳/۰۴/۱۵

امروزمعلم عشقم گفت :
دوخط موازی هیچگاه به هم نمیرسند
مگراینکه یکی ازآنها خودرابشکند
گفتم من که خودم راشکستم پس چرابه اونرسیدم
لبخندتلخی زدوگفت :
شاید او هم به سوی خط دیگری شکسته باشد!!!

meisamm
meisamm
۱۳۹۳/۰۴/۱۴

تقدیم به همه دوستان

http://www.hamkhone.ir/member/24520/blog/

omid1392
omid1392
۱۳۹۳/۰۴/۱۱

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه دریا

افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم

یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است

من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را

بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم!!

omid1392
omid1392
۱۳۹۳/۰۴/۰۷

من که به هیچ دردی نمیخورم …
این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند

omid1392
omid1392
۱۳۹۳/۰۳/۲۵

فاصله حکم دیوار است
برای ندیدن
ولی ندیدن هرگز
حکم فراموشی نیست

omid1392
omid1392
۱۳۹۳/۰۳/۲۴

ترانه نمیتوان وصف کرد
وقتی میدانم تو مرا دوست نداری…
چه بی منطق دوستت دارم…
و تو هیچ به خیال نداری…
می بینی
زندگیم را بی تو…