بلاگ كاربران


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

حسین پناهی، هیچ کس نبود نه نویسنده، نه شاعر، نه بازیگر. او تمام رازهایش را یک جا حراج کرد. فقط همین، فقط "حراج کردم همه رازهایم را یک جا دلقک شدم با دماغ پینوکیو و بوته گونی به جای موهایم..."

1

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

2

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی، ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت�

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

3

درختان می گویند بهار
پرندگان می گویند، لانه
سنگ ها می گویند صبر
و خاک ها می گویند مصاحب
و انسان ها می گویند "خوشبختی"
امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم،
در طلب نور !
ما نه درختیم
و نه خاک.
پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم �...

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

4

کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانم؟
من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من، ای زمان؟�

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

5

در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام تا کجا
ندیده ای مرا ؟

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

6

نیم ساعت پیش،
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد،
آواز که خواند تازه فهمیدم،
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

7

ما چیستیم ؟!
جز ملکولهای فعال ذهن زمین،
که خاطرات کهکشان ها را
مغشوش میکند!

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

8

بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود
و فلسفه

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

9

و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

10

شب در چشمان من است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشم های من است
به چشمهایم نگاه کن
پلک اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

11

به من بگویید
فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
چگونه
خورشیدی را تصویر می کنید
که ترسیمش
سراسر خاک را خاکستر نمی کند ؟

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

12

انسانم !
ساکت، چون درخت سیب !
گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
و بارور، چون خوشه ی بلوط !
به جز خداوند،
چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

13

بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند،
چون من که آفریده ام از عشق
جهانی برای تو !

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

14

ما
در هیأت پروانه ی هستی
با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
برای زمین، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

15

خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
ماییم که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

16

به دنیا می آییم
عکس ِ یک نفره می گیریم !
بزرگ می شویم،
عکس ِ دو نفره می گیریم !
پیر می شویم،
عکس ِ یک نفره می گیریم �
و بعد
دوباره باز
نیستیم

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

17

میزی برای کار،
کاری برای تخت،
تختی برای خواب،
خوابی برای جان،
جانی برای مرگ،
مرگی برای یاد،
یادی برای سنگ،
این بود زندگی �...


 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


rayan_send
ارسال پاسخ

نیم ساعت پیش،
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد،
آواز که خواند تازه فهمیدم،
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !


MYRA_AMIR
ارسال پاسخ

بسیار عالیییییی

سپاس

mahtab13
ارسال پاسخ

زیبا بود ....مرسی

parni
ارسال پاسخ

تشکر


alizjon
ارسال پاسخ

بسیار زیبا
یادو خاطرش گرامی