بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
داستان خواستگاری رفتنم!!!
- تعداد نظرات : 2
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۵/۲۴
- نمايش ها : 363
سلام.مخلص همه بچه های همخونه.یه بخشی از خاطراتمو براتون میگم من باب اینکه بدونید هرکسی جنبه محبت نداره.بعضیا ژنشون از گربه جماعته.نزدیک عید رفتم خواستگاریه یه دختره.طرف بهداشت حرفه ای خونده بودو منم مهندسی.چند جلسه با هم بیرون رفتیم.امتحان ارشد داده بود و همش نگران بود که اینده تحصیلیش چی میشه.در واقع نگران بود که من اجازه میدم در صورت قبولی بره همدان یا نه.من ته دلم راضی بودم اما شرط داشتم.شرطمم این بود که باید زود به زود ببینمت.راستش قبل از این خانم من با هیچ خانمی همکلام نبودم.دیشب برای اقا سیامک یکی از بچه های سایت تعریف میکردم.وقتمو صرف کار و درس و سربازی کردم.منم یکم بی تجربگی کردم که خوب طبیعیه،چون تجربه نداشتم.حالا میگم براتون.یه دفه که با هم رفته بودیم بیرون،گفتم همدان قبول شی میخوای بری؟گفت؟نه،انقدا سنگدل نیستم که ولت کنمو برم.اما دقیقا هفته بعد که برای بار دوم رفتیم بیرون گفت همدان قبول شم هیچی دیگه میرم.حس کردم زیر پاش نشستن.اون روز با این حرفش تحقیر شدم.گفت اگرم تهران قبول شیم با اینکه پدرش ساکنه تهرانه و من ساکن اطراف تهران،با وجود پدرش ما باید بریم خوابگاه متاهلی.اصلا یعنی چی؟پس دختر پدرت هویجه مگه؟خوب تو دوران نامزدی ما رو تحمل کنه تا بریم سر خونه زندگیمون دیگه.اخه پدر من گفته بود که بهمون خونه میده.خلاصه حرفای عجیب میزد و با اینکه بهش گفته بودم دوس دارم رفیق باشیم.هی میخواست رئیس باشه.من با کار کردنش،درس خوندنش موافقت کرده بودم و گفته بودم تو خونه هم تو کارا کمکت میکنم.خریدارو انجام میدم و...اما این اخرا پر رو شده بود و به شوخی میگفت باید ظرفم بشوری.به نشانه ادب یکی دوبار تا خونه رسوندمش،اما فک کرد من ادم بددلیم.بهش گفتم درامدت برام مهم نیست،خودت و اینکه کنار من باشی برام مهمه.دوست ندارم خودتو خسته کنی.و یه سری خواسته ها در مورد ارتباط با مردا.تمام محبتا و توجهات منو ندید گرفت.اینکه گفتم خودت از همه چی برام مهمتر و ....در عوض میگفت تو چرا بهم گفتی من با مردا فلان جور رفتار کنم؟در حالی که خوب من یه مردم وفقط ازش خواستم حدود عادی رو رعایت کنه و فقط گرم نگیره.از روی بی تجربگی دفه بعد که رفتیم بیرون من از روی مشاوره نادرستی که گرفته بودم حسابی دعواش کردم(منظورم از دعوا کردن یکمی عصبی و خشن حرف زدنه)و به خاطر اون حرفش که من میرم همدان و یه سری چیزای دیگه باهاش خوب رفتار نکردم.طفلک یکم بغض کرد.بعدم یه ماه بهش زنگ نزدم.که نهایتا جوابش منفی شد.ولی قبلش ازم خوشش میومد.دلیل حرفمم اینه که بعد از اینکه یه بار رفتیم خونشون بار دوم با دسته گل اومد خونه ما و...این روزا دلتنگشم.نمیدونم برم منت کشی یا نه؟اگه برم باید تا اخر عمر کولی بدما.نمیدونم هنوز دوسم داره یا نه.خلاصه خدمت جماعت،رفقا،داداشا،ابجیای گلم عرض کنم:به کسی محبت کنید و مورد توجه قرارش بدید که درک داشته باشه و بفهمه.راستی اگه کسی در مورد حرفام صحبتی داشت خوشحال میشم بشنوم.انتقادم میپذیرم.چاکککککککککککککریم.
چون بینتون خراب شده دیگه بیخیالش شو..
به دلیل اینکه امکان اینکه بازم اتفاقی بیفته و همدیگه رو دلخور کنین و از همدیگه گله و شکایت کنین زیاده..
و باز پیشمونی میاره..
هرچی تو دلته رو بریز بیرون..
شانستو جای دیگه امتحان کن رفیق..
خدا داده دختر..یکی بگیر که دیپلم بیشتر نخونده باشه..فکرش زندگی باشه..نه فیس و افاده بین دوستاش و اقوامش..
دختر ساده به درد زندگی میخوره.نه های کلاس..
فدات
"سیامک"
مشکل از تو نبوده