توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
به اندازه یک دانه گندم فقط یادم باش
- تعداد نظرات : 3
- ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۲/۱۴
- نمايش ها : 329
پس از آفرینش آدم
خدا گفت به او: نازنینم آدم،
با تو رازی دارم ، اندکی پیشتر آی.
آدم آرام و نجیب آمد پیش زیر چشمی به خدا می نگریست
محو لبخند غم آلود خدا دلش انگار گریست.
"نازنینم آدم ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) یاد من باش"
بغض آدم ترکید ،گونه هایش لرزید، و به خدا گفت:
من به اندازه ی... من به اندازه ی گلهای بهشت ... نه...
به اندازه عرش... نه... نه من به اندازه ی تنهاییت ای هستی من دوستدارت هستم.
آدم کوله اش را برداشت. خسته و سخت قدم بر می داشت،
راهی ظلمت پر شور زمین. طفلکی بنده غمگین ، آدم
در میان لحظه ی جانکاه هبوط ، زیر لبهای خدا باز شنید که گفت:
نازنینم آدم، نه به اندازه ی تنهایی من
نه به اندازه ی عرش، نه به اندازه ی گلهای بهشت
که به اندازه یک دانه گندم فقط یادم باش.
نازنینم آدم، نبری از یادم!
نظرات دیوار ها
بسیار زیبا....
مرس
ty