دیوار کاربران


Horoush
Horoush
۱۳۹۳/۰۹/۰۸

زنه تو کار پرورش تمساحه ، دارن باش مصاحبه میکنن میگه تمساحها بر خلاف ظاهر خشنشون باطن لطیفی دارن ؛ حالا تمساحه اون پشت داره قفسو جر میده هااا !!!
حالا از اینا بگذریم زنه میگفت دندوناشم مسواک میزنیم !!!!!!!! من به شخصه آخرین باری که مسواک زدم اینجاها بیابون بود …
از اینم بگذریم طرف داشت برنامه غذایی تمساحو بررسی میکرد میگه این وعده رو نخورد ، فک کنم از رنگ غذاش خوشش نیومده !
الان سوالی که واسم پیش اومده اینه : خدایا نمیشد منو تمساح بیافرینی ؟؟؟

Horoush
Horoush
۱۳۹۳/۰۹/۰۸

اینایی که وقتی میرن توالت و یه 1ساعتی کارشون طول میکشه رو اذیت نکنین
اینا کسی رو ندارن ، مجبورن با اَفتابه درد و دل کنن !
.

Horoush
Horoush
۱۳۹۳/۰۹/۰۸

نگـــــــران نباش. . . . . .!!

" حــــال مـــن خـــــوب اســت!! "
                                      بــزرگ شـــده ام . . . . . .!

ديگر آنقــدر کــوچک نيستـم که در دلـــتنگي هـــايم گم شــوم! . . .

آمـوختــه ام. . . .

که اين فـــاصــله ي کوتـــاه، بين لبخند و اشک نامش . . . . . " زندگيست "

آمــوختــه ام . . . .
که ديگــر دلم براي " نبــودنـت " تنگ نشـــود . . .

راســــــتي. . . .
دروغ گـــــفتن را نيــــــــز، خــــــــوب ياد گـــرفتــه ام . . .!!

" حــــال مـــن خـــــــوب اســت " . . .خــــــوبِ خــــوب!!!!

kavehahmadi
kavehahmadi
۱۳۹۳/۰۹/۰۸

دیروز با خودم تنها قدم زدم
و هر بار پیش از آنکه به خانه برگردم
برای دوربینی که پشت هیچ بوته ای, مخفی نبود
دست تکان دادم
کمی خندیدم
روی صندلی پارک نشستم و اشک هایم را پاک کردم
و فکر کردم به ستارگان سیما
که برای نقش هایی ساده تر اسکار میگیرند....

SukoT
SukoT
۱۳۹۳/۰۹/۰۸

مهم نیست در عشق به وصال برسی مهم اینست که لیاقت تجربه کردن یک عشق پاک رو

داشته باشی

siamak
siamak
۱۳۹۳/۰۹/۰۸

برای معنی دلتنگی احتیاج به این همه کلمه نیست ؛ دلتنگی یعنی تو نیستی !

Horoush
Horoush
۱۳۹۳/۰۹/۰۸

بچه که بودم بابام منو برد استانبول بعد که بزرگ شدم

فهمیدم گولم زده منو برده بود تبریز

تو تاکسی هم ترانه ابراهیم تاتلیس گذاشته بودن که طبیعی جلوه کنه

چندبار هم همینطوری رفتیم آمریکا

amir_ninja
amir_ninja
۱۳۹۳/۰۹/۰۸

رنگ سال گذشته دارد
همه ی لحظه های امسالم
365 حسرت را
همچنان می کشم به دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن
من به فنجان تو نمی گنجم
دیده ام در جهان نما چشمی
که به تکرار می کشد فالم
یک نفر از غبار می آید
مژده ی تازه ی تو تکراری ست
یک نفر از غبار آمد و زد
زخم های همیشه بر بالم
باز در جمع تازه ی اضداد
حال و روزی نگفتنی دارم
هم نمی دانم از چه می خندم
هم نمی دانم از چه می نالم
راستی در هوای شرجی هم
دیدن دوستان تماشایی است
به غریبی قسم نمی دانم
چه بگویم جز اینکه خوشحالم
دوستانی عمیق آمده اند
چهره هایی که غرقشان شده ام
میوه های رسیده ای که هنوز
من به باغ کمالشان کالم
چندیست شعر هایم را
جز برای خود نمی خوانم
شاید از بس صدایشان زده ام
دوست دارند دوستان لالم
تنهایی ام را با تو قسمت می کنم
سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصل ها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت
بنشین غمی نیست
حوّا ی من بر من مگیر این خود ستایی را که بی شک
تنها تر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد در میان مردگانم
همدمی نیست
همواره چون من نه
فقط یک لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست
شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
در دست های بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر
اگر چه اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست

0MORTEZA0
0MORTEZA0
۱۳۹۳/۰۹/۰۸

هر خاطره ای خاطره نمی شود ...
هر دردی درد نیست ...
تا روح را مثل کاغذ مچاله کند.
خاطره باید جان داشته باشد تا زنده بماند ...
باید روح داشته باشد تا برای همیشه جاودانه شود...
خاطره باید بسوزاند و خاکستر کند...

_SahaR_
_SahaR_
۱۳۹۳/۰۹/۰۷

از زندگی دردها کشیدم
و از دردها درس ها آموختم
با تنهایی ساختم
با بی کسی سوختم
ولی یاد نگرفتم کسی را فراموش کنم....

+5