بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
او را كه با نمازهایش می شناسند
- تعداد نظرات : 9
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۵/۰۸
- نمايش ها : 385
بسم الله الرحمن الرحیم
حسبنالله و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر
او را با نمازهایش می شناسند...در سن 90 سالگی هم هر سه نماز را به جماعت در مسجد فاطمیه می خواند. جز چند سال آخرکه به خاطر ضعف نماز صبح و گاهی شب ها را نمی آمد. پیرمردی با محاسن سفید ، قدی کوتاه و چهره ای مهربان و دلنشین ؛ شالی که بر روی قبایش به دور کمرش بسته بود، در نظر جلوه می کرد ؛ هر روز سه مرتبه راه منزل تا مسجد را پیاده می رفت تا نماز بخواند. دوستدارانش همین فاصله ی کوتاه تا مسجد ، با او همقدم می شدند. حرفی نبود؛ سکوت بود؛ گاهی هم اگر سوالی بود جواب می داد. پشت سرش که می رفتی فقط صدای کفشها را می شنیدی. همه سعی می کردند فقط او را نگاه کنند. مزاحمش نشوند. سالهای آخر بود که به دلیل شلوغی، برایش ماشین گرفته بودند. طلاب جوان هم نماز او را غنیمت می شمردند و شیوه تربیتی او برای ایشان نماز بود. در داستان زندگیش نماز نقطه عطف بود. آنجا که خود می گوید : در نماز استادم شیخ احمد سعیدی فومنی ، حالاتی شگفتی از ایشان دیدم. از دیدن نماز او لذت می بردم. داستان زندگی ای که به نماز بیآغازد به کجا خواهد انجامید؟
در فومن به دنیا آمد. پدرش نام او را محمد تقی گذاشت. پدرش کربلایی محمود، دلیل آن را اینگونه می گفت: " سالی در نوجوانیم تیفوس گرفته بودم و بین مرگ وزندگی دست و پا می زدم. در عالم رویا شنیدم که می گویند رهایش کنید! او پدر محمد تقی است". شانزده ماهه بود که مادرش از دنیا رفت. خواهر بزرگش او را به دامن گرفت.
کربلایی محمود در رثای اهل بیت ، مرثیه می سرود . او اولین استاد محمد تقی بود در گام برداشتن به سوی معارف اهل بیت( علیهم السلام) . محمد تقی هم مرثیه سرایی آموخت. و به اهل بیت دل سپرد. به مکتب خانه رفت و ملا حسین کوکبی فومنی به او قرآن خواندن یاد داد. به حوزه علمیه ی فومن رفت. ادبیات عرب خواند. ادبیات فارسی، چون بوستان و گلستان و کلیله و دمنه را هم فرا گرفت. از استاد سعیدی فومنی یاد گرفت که همه تلاشها برای کسب علم، برای فهم نماز است. نماز استاد، پاکی و افتادگی و کیفیت حضورش در نماز، در دل شاگرد غوغایی افکند. هفت سال را در حوزه ی علمیه ی فومن ماند. سرآمد شاگردان بود.
سال 1308 ه. ش ، قصد هجرت کرد. هجرت به حوزه های کربلا و نجف. کربلایی محمود او را همراه یکی از دوستان متمولش به کربلا نزد برادرش فرستاد. او یک سال در منزل عمویش ماند و سال بعد برای سکونت و تحصیل، به مدرسه رفت. " همان جا در کربلا بودم که مکلف شدم و به مدرسه بادکوبه ای رفتم . پدرم به آنجا آمد و شیخ جعفر حائری در حضور پدرم مرا معمم کرد". چهار سال در کربلا ماند و سپس عازم نجف شد. او که بخش مهمی از درسهای سطح را در کربلا گذرانده بود ، بخش پایانی را در نجف، نزد اساتیدی چون حاج شیخ مرتضی طالقانی، سید هادی میلانی، حاج سید ابوالقاسم خویی، شیخ علی محمد بروجردی و سید محمود شاهرودی خواند.
بعد از گذراندن سطح ، درس خارج اصول را پیش آیت الله آقا ضیاء عراقی و آیت الله میرزای نائینی و درس خارج فقه را پیش آیت الله شیخ محمد کاظم شیرازی خواند . کلاسهای درس آیت الله غروی کمپانی جایی بود که او آنچه می خواست، یافته بود. از درسهای آیت الله ابوالحسن اصفهانی بهره برد. فلسفه را از آیت الله سید حسین بادکوبه ای آموخت. در نجف تدریس هم داشت؛ درسهای سطح عالی حوزه و منظومه را می گفت.
"فاضل گیلانی" لقبی بود که آیت الله قاضی، استادش، به او داده بود. استادی که به او اخلاق و سیر و سلوک یاد می داد. به کربلایی محمود در فومن خبر رسید که محمدتقی اهل تصوف شده و دیری نپاید که درس را رها کند. پدر هم بی خبر نامه می نویسد و او را از مستحبات منع می کند. با استادش درمیان می گذارد. استاد او را نزد مرجعش می فرستد. به گفته ی پدرت عمل کن. او هم چنین کرد.
کمتر از 30 سال داشت که به ایران برگشت؛ سال 1324 هجری شمسی. به فومن رفت و در آنجا به پیشنهاد خواهر بزرگش که حق مادری بر گردنش داشت ، ازدواج کرد. چند ماهی را در فومن ماند. دوباره قصد نجف کرد. در راه برای آشنایی با حوزه ی علمیه قم، وارد قم شد. در قم بود که خبر آوردند کربلایی محمود ، دار فانی را وداع گفته است. فرزند درداغ پدر نشست. زمان حضورش در ایران ، خبرهایی از نجف رسید که آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی از دنیا رفته است. چندی بعد خبر آوردند که آیت الله قاضی هم دار دنیا را به مقصد آخرت ترک کرده است. این اتفاقات سبب شد او در قم بماند.
تدریس و تحصیل کارهای مهم او در شهر قم بودند. در درسهای آیت الله حجت کوه کمره ای و آیت الله بروجردی شرکت کرد. همزمان به تدریس هم پرداخت.
سال 1372 هجری شمسی او را به عنوان مرجع تقلید معرفی کردند . با شنیدن خبر مدتی از دراختیار گذاشتن نظریاتش پرهیز کرد. گفت : دست نگه دارید تا مردم مراجع دیگر را انتخاب کنند و اگر کسی ماند و اصرار کرد، آنوقت نشر دهید. هفت بار رسالهاش را بی اسم چاپ کردند، راضی نبود اسمش را بنویسند. وقتی هم که با اصرار زیاد، راضی شد، فقط اجازه داد بنویسند، «العبد محمد تقی بهجت».
از سال 1375 هجری شمسی تا پایان عمر، نماز و درسش در مسجد فاطمیه بود. صبح ها درس خارج فقه می دادند و عصرها درس خارج اصول. شاگردها علاوه بر درس ، برای استفاده از نکته ها به درس ایشان می آمدند. کتوم بود و سر نگه دار ؛ سکوت میکرد ؛ گاه شده بود وسط درس چند دقیقه ای حرف نمی زد و بعد از آن، درست از جایی که ایستاده بود، ادامه می داد. گاهی در وسط درس نکته می گفت؛ نکته هایی که شنیدنش از او بسیار غنیمت بود.
جمعه ها در همین مسجد، روضه ی اباعبدالله می گرفت و خود در آن شرکت می کرد. سفارش می کرد " روضه ی هفتگی اباعبدالله را فراموش نکنید". تابستانها که به مشهد می رفت، در آنجا هم، روضه های صبح جمعه را ترک نمی کرد.
اردیبهشت 1388 هجری شمسی ، انتظار او به پایان رسید و او که سالهای سال از داغ دوری اش در نماز نوحه سر می داد به خواسته اش رسید. او رفت . عالمی را داغدار خویش کرد. رفتنش نشان داد که ماندن و رفتن اگر برای خدا باشد ، چه اتفاقی در عالم خواهد انداخت.
«« سایت جامع آرون »»
مرسی
@};- @};- @};-
@};- @};-
@};-
ممنونم
خوشحالم که از مطلب ارسالی بنده خوشتون اومد تشکر از نظر لطفتون
ممنونم
نمیدونم چطور تشکر کنم و زیبایی انتخاب موضوعتون رو بگم
کککککککککککککککککککک
متن واقعا زیبا بود
و با احساس توصیف کرده بودید
عااااااااااااااااااااااالی بود
خیلی خیلی قشنگ بود
ممنون عالی بود