بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
عکس خدا در اشک عاشق
- تعداد نظرات : 4
- ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۱/۰۹
- نمايش ها : 318
خدا می گفت:" از قطره تا دریا راهی شد.قطره روان شد و راه افتاد.قطره از دست داد و به آسمان رفت.و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت. تا روزی که خدا گفت:" امروز روز توست.روز دریا شدن." خدا قطره را به دریا رساند.قطره طعم دریا را چشید.طعم دریا شدن را.اما... روزی قطره به خدا گفت:" از دریا بزرگتر،آری از دریا بزرگتر هم هست؟" خدا گفت:" هست." قطره گفت:" پس من آنرا میخواهم.بزرگترین را.بی نهایت را." خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت:" اینجا بی نهایت است." آدم عاشق بود.دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را توی آن بریزد.اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت.آدم همه ی عشقش را توی یک قطره ریخت.قطره از قلب عاشق عبور کرد.و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید،خدا گفت:" حالا تو بینهایتی،زیرا که عکس من در اشک عاشق است."
قطره،دلش دریا می خواست.خیلی وقت بود که به خدا گفته بود.هر بار
ست طولانی.راهی از رنج و عشق و صبوری.هر قطره را لیاقت دریا نیست."
قطره عبور کرد و گذشت.قطره پشت سر گذاشت.قطره ایستاد و منجمد
عالی بود دستت درد نکنه
مرسی
من چقد این عاشق ودوس دارم نیس اما کوو یکی به من یه عاشق واقعی نشون بدهههههههههههه
خیلی خوب بود