دیوار کاربران


alireza1487
alireza1487
۱۳۹۲/۰۸/۱۴

چه کوتاه است فاصله ظهر غدیر

تا ظهر عاشورا

فاصله بالا رفتن دست علی،

تا سر حسین (علیهما سلام)

فرا رسیدن ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان تعزیت و تسلیت باد

****************************************

بلاگ جدید : تست شخصیت با بوی دلخواه !

http://www.hamkhone.ir/member/592/blog/view/62555/

دوست عزیزم ، منت میذاری تو تست و نظر سنجی شرکت کنی ، ممنون

KinGaMiR
KinGaMiR
۱۳۹۲/۰۸/۰۹



فصل دلتنگی که بیاید
آدم ها هم کوچ می کنند
از کسی که دوستشان دارد
به کسی که دوست می دارند . . .



+5+

↩ᄊªフ¡Ð☯
↩ᄊªフ¡Ð☯
۱۳۹۲/۰۸/۰۶

خــدایا حــرفی نیــستـ فقــط یـه دعــا از تـه دل

هیــچــکس رو اونـــقـدر تنـــها نــکن که بــخواد

تنهـــاییـــشو بـا دنـــیای مـــجـازی پــر کــنهـ ....

+5

0AhmadMonta
0AhmadMonta
۱۳۹۲/۰۸/۰۵

بگو چکار کنم؟
وقتی شادی به دُمِ بادبادکی بند است
و غم چون سنگی،
مرا در سراشیبِ یک دره دنبال می‌کند …

لعنت بر این دنیا

0AhmadMonta
0AhmadMonta
۱۳۹۲/۰۸/۰۱

قل است که ناصرالدین شاه وقتی به اولین سفر اروپایی خود رفت در کاخ ورسای و توسط پادشاه فرانسه- یکی از همین لویی هایی که امروز تبدیل به میز و صندلی شده اند- از او پذیرایی شد، بعد از مراسم شام...
، اعلیحضرت سلطان صاحب قران به قضای حاجتش نیاز اوفتاد و با راهنمایی یکی از نوکرها به سمت یکی از توالت های کاخ ورسای هدایت شد. سلطان صاحبقران بعد از ورود به دستشویی هرچه جستجو کرد چیزی شبیه به “موال” های سنتی خودمان پیدا نکرد و در عوض کاسه ای دید بزرگ که معلوم نبود به چه کار می آید، غرورش اجازه نمی داد که از نوکر فرانسوی بپرسد که چه بکند پس از هوش خود استفاده کرد و دستمال مبارکش را بر زمین پهن کرد و همان جا….!
حاجت که برآورده شد سلطان مانده بود و دستمالی متعفن؛ این بار با فراغ خاطر نگاهی به اطراف انداخت و پنجره ای دید گشوده بر بالای دیوار و نزدیک به سقف که در دسترس نبود پس چهار گوشه ی دستمال را با محتویات ملوکانه اش گره زد و سر گره را در دست گرفت و بعد از این که چند بار آن را دور سر گرداند، تا سرعت و شتاب لازم را پیدا کند، به سوی پنجره ی گشوده پرتاب کرد تا مدرک جرم را از صحنه ی جنایت دور کرده باشد. گویا نشانه گیری ملوکانه خوب نبوده چون دستمال بعد از اصابت به دیوار باز می شود و محتویات آن به در و دیوار و سقف می پاشد. وضع از اول هم دشوارتر می شود. سلطان، بالاجبار، غرور را زیر پا می گذارد، از دستشویی بیرون می رود و به نوکری که آن پشت در انتظار بود کیسه ای پول طلا نشان می دهد و می گوید این را به تو می دهم اگر این کثافت کاری که کرده ام رفع و رجوع کنی. می گویند نوکر فرانسوی در جواب ایشان تعظیم می کند و می گوید من دو برابر این سکه ها به اعیلحضرت پادشاه تقدیم خواهم کرد اگر بگویند با چه ترفندی توانسته اند روی سقف برینند!

↩ᄊªフ¡Ð☯
↩ᄊªフ¡Ð☯
۱۳۹۲/۰۷/۳۰

ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﭼﻪ ﺭﺍﺯﻳﺴﺖ ﺑﻴﻦ ﺩﻝ ﻭ ﺩﺳﺘﻢ !

ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻓﺖ ﺑﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻢ !

arashfx2000
arashfx2000
۱۳۹۲/۰۷/۲۴

رفاقت را از گرگ بیاموز

گرگ با همنوعان خود شکارمی کند

خو می گیرد و زندگی م یکند ولی …

موقع خواب یک چشم خود را باز می گذارد

گویی گرگ معمای رفاقت راخوب درک کرده است

amir421
amir421
۱۳۹۲/۰۷/۲۴

"جهالت"کاری کرد که پیرزن ايرانی گاو خود را بفروشد كه به مكه مشرف شود! تا عرب از شتر به لامبورگينى واز چادر به برج رسد و مردم ما سعادت را دودستي به اعراب تقديم كنند که شايدسعادت خود را در دنياي ديگرى يابند!!!
 آيا میدانید خداكجاست؟ خدادرقلب مادریست كه براي مداواى فرزندش كلیه اش را میفروشد و خدادرقلب كودكیست كه درهمسایگی حاجی ازفقرناله میكند وحاجی دربین عربها بدنبال خدامیگردد. عید قربان مبارک

kiArash2
kiArash2
۱۳۹۲/۰۷/۲۴

ای صبا از من به "اسماعیل" بگو زنده برگشتن از کوی دوست شرط عشق نیست....

elyas_212
elyas_212
۱۳۹۲/۰۷/۲۴

دیشب در جاده های سکوت

در ایستگاه عشق هرچه منتظر ماندم

کسی برای لمس تنهاییم توقف نکرد

و من تنها تر از همیشه به خانه برگشتم