+31

فقط به این عکس شهید نگاه کنید و با خود فکر کنید که چرا این شهید به جبهه رفت ؟؟؟

آیا به خاطر حقوق بود ؟

آیا به خاطر تفنگ بازی بود ؟

آیا ...

نه

همه کسانی که اینطور مظلومانه به شهادت رسیدند فقط به خاطر چند چیز بود و آنها هم مادی نبود

مثلا وقتی حرف از ناموسشان آمد بدون هیچ ترسی جانشان را فدا کردند که ملتشان در آسایش باشند

وقتی حرف از کشور شان آمد بدون این که از توپ و نارنجک و گلوله بترسند رفتند و در زیر باران بمب و گلوله و خمپاره در برابر متجاوزان ایستادگی کردند

و حالا که شهدا رفتند ما چه کردیم؟؟؟

جز خیانت به خون شهدا کاری انجام دادیم؟

جز ریا کاری یاد گرفتیم؟

آیا می دانیم نماز شب چند رکعت می باشد؟

حال که آن شهدا نماز شب را جزء واجبات خود می دانستند در آن وضعیت آتش باران که حتی ما در نماز معمولی خودمان هم سستی و کاهلی می کنیم

کمی با خودمان فکر کنیم

بیایید از همین الان با خود ، خدای خود و امام زمان خود پیمانی ببندیم که حد اعقل برای این ماه مبارک رمضان از گناهان کوچک و بزرگمان خود داری کنیم

- خدای من ، ما تا همین الان هم از تو که به ما، از شاهرگمان به ما نزدیکتری ، دوریم ، ما را کمک کن

مارا کمک کن که در راه و مسیر بندگی تو قدم بزنیم

مارا از نعمت هدایتت بهره مند گردان

- امام زمانم ، یا اباصالح

ما تا همین الان هم دل تو را شکسته ایم

ما را به کرامتت ببخش

مارا کمک کن که در زیر پرچم اسلام باشیم و شهید شویم

ما را کمک کن که این بار در یاری تو رو سفید باشیم

حالا اگه این مطلب رو خونیدید

باید حال یک شهید 15-16 ساله رو درک کنید

دلگیر نباش!
تقصیر از خودت بود!
دسته کلید علاقه که گم شد، باید عوض میکردی قفل تمام آرزوها را!
Mr_satan

ﺳﺮﻇﻬﺮ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ4ﺗﺎ

ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺳﺮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ

ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﻡ ﺑﻮﺩ

ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮﺑﻪ ﺑﺮﺳﻮﻧﯿﻤﺸﻮﻥ؟ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻫﻢ ﺯﺩ ﺭﻭ

ﺗﺮﻣﺰ ﮔﻔﺖ ﺧﺎﻧﻤﺎ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺮﯾﺪ..ﺁﺩﺭﺳﺸﻮﻥ

ﺳﻤﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ.ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺟﺎ

ﻧﻤﯿﺸﯿﻢ؟

ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺩﺭ ﺳﻤﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﯾﺸﻮﻥ

ﻫﻤﯿﻨﺠﺎ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻣﯿﺸﻦ

ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺳﯿﺎﻫﯽﻫﻢ“ﺭﻧﮓ” ﻫﺴﺖ
ﻣﺜﻞ ﺭﻧﮓ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻣﻦ!!

http://www.hamkhone.ir/member/7110/blog … bahar134-/
مهمون صندلیه داغ منم.هووووووووووووووووووووووووووووووووورااااااااااا..........

خدا دوستدار آشناست. عارف عاشق می خواهد نه مشتری بهشت.

31+

شانس که ندارم بخدا
.
.
مرغ عشق خریدم صدا ترمز دستی میده !!!! :lol:
.

یه روزی دست این کلاغه ک اخر قصه ها به خونش نرسید و میگیرم می برم در خونشون .
مادرش که اومد دم در بهش میگم : بیا این توله سگت رو جم کن از خیابونا با این بچه داریت )
.