توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
تمام شوقم این بود
رودها را یکی پس از دیگری کنار بگذارم
و به دریا برسم
به تو
به عمق یک آبی بیکران
به دنبال آرامش
امــا
برایم شدی همام طوفان ناخواسته
همان طوفانی که نه راه پس میگذارد
و نه را پیش
در تو غرق شدم
و خیره به نوری که در طی فرو رفتنم
به اعماق بی کسی از من دورتر و دورتر میشد...
حال
بگذار موج، این جسم بی جان
را به ساحل ببرد...
چـرا
نامهربانی می کنی؟!
(مهرداد حبیبی)
نظرات دیوار ها
اوف...
خیلی قشنگ بود..
هر کی گفته ذهن سیالی داشته...
دمش گرم..