دیوار کاربران


alireza1487
alireza1487
۱۳۹۲/۰۵/۰۸

تو همون بودی که من خوابشو دیدم

تو همونی که میخوام براش بمیرم

تو همون فرشته ای از جنس ادم

تو واسم نشونه از خدای عالم

تو همونی که تو خنده هام شریکی

توی درد و غصه هام واسم تپیدی

تو همون رویای پاکی که توی شبهای من بود

تو یه قطره از خدایی

تو هون بودی و هستی که میخوام براش بمیرم

از خدا خواستم همیشه پیش تو اروم بگیرم

تاکه چشمات گریه میکرد ارزوم بود که بمیرم

کاش بودم کنارت ای گل تا که دستات رو بگیرم

شمع باش پروانه میشم

تا کنار تو بسوزم

alireza1487
alireza1487
۱۳۹۲/۰۵/۰۸

آسمان را بنگر که بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر ، به ما می خندد !

یا زمینی را که دلش از سردی شبهای خزان ، نه شکست و نه گرفت !

بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید

و در آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت

تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست

ماه من غصه چـــــرا ؟

تو مرا داری و من هر شب و روز آرزویم همه خوشبختی توست !

ماه من! دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن

کار آن هایی نیست که خدا را دارند...

ماه من! غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن و بگو با دل خود که خدا هست، خدا هست !

او همانی است که در تارترین لحظه شب راه نورانی امید نشانم می داد...

او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد همه زندگی ام غرق شادی باشد...

ماه من! غصه اگر هست بگو تا باشد معنی خوشبختی بودن اندوه است...

این همه غصه و غم این همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه میوه یک باغند

همه را با هم و با عشق بچیــن...

ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می خواند: که خدا هســـت، خدا هســـت

و چــــــرا غصه؟ چـــــرا ؟

PaRiNaZ
PaRiNaZ
۱۳۹۲/۰۵/۰۸

Rah oftadia eshgham

morteza32_32
morteza32_32
۱۳۹۲/۰۵/۰۸

همیشه میگن شکست مقدمه پیروزیه
نمیدونم پس من کی از دور مقدماتی صعود میکنم !!

sara22
sara22
۱۳۹۲/۰۵/۰۷

دوست داشتن به تعــــداد دفعات گفـــــتن نیست !
حسی است ؛
که باید بــــــی کلام هم لمــــــس شود …

sara22
sara22
۱۳۹۲/۰۵/۰۷

همین که قاصدکی را ،
فوت کنی
تا عطر نفس هایت
را با خود بیاورد
برای دلم کافیست . . .

sajadss1
sajadss1
۱۳۹۲/۰۵/۰۷

مردی نزد روانپزشک رفت و از غمی که در سینه داشت سخن گفت

روان پزشک پاسخ داد : در شهر دلقکی ست که مردم را می خنداند و شاد می کند

نزد او برو تا غم خود را فراموش کنی

مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم!

chupane_Doroghgoo
chupane_Doroghgoo
۱۳۹۲/۰۵/۰۷

عادت می کنم به داشتن چیزی
و سپس به نداشتنش،
به بودن کسی و سپس به نبودنش،
من فقط عادت میکنم،،،
اما فراموش نه...

KinGaMiR
KinGaMiR
۱۳۹۲/۰۵/۰۷

__000000___00000
_00000000?0000000
_0000000000000000
__00000000000000
____00000000000
_______00000
_________0
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____00000000000000
_______*_____00000000000
________*_______00000
_________?________0
_000000___00000___*
00000000?0000000___*
0000000000000000____*
_00000000000000_____*
___00000000000_____*
______00000_______*
________0________*
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____00000000000000
______*______00000000000
_______*________00000
________*_________0
_________*________*
_________*_______*
__________*______*
___________*____*
____________*___*
_____________*__*
______________**
ღ✿ღღ✿ღღ✿ღღ✿ღღ✿ღღ

♥..♥..♥..♥..♥..♥..♥..♥..♥

______________________________

i am sad king
______________________________

5+++++

sajadss1
sajadss1
۱۳۹۲/۰۵/۰۷

ما رفاقت را در دانشگاهی آموختیم

که بابت شهریه آن زندگیمان را دادیم
+5