دیوار کاربران


melisa456
melisa456
۱۳۹۳/۰۴/۲۳

چه افکار غریبی داشت کرم ابریشم تمام عمر قفس می ساخت ولی فکر پریدن داشت!!!
+5

Amirtaha
Amirtaha
۱۳۹۳/۰۴/۲۳

مامانم اومده نشسته پیشم با کله رفته تو مانیتور!!

بهش میگم مامان چیکار میکنی ؟؟برو کنار میخوام پست بزارم

میگه خب بزار میگم خب نمیخوام تو ببینی ...

برگشته میگه:

آآآآآهاااا این حسیو که الان داری من دقیقا موقع سیب زمینی سرخ کردن دارم!!

تا تو باشی هی نیای فضولی کنی ناخنک بزنی

الان استدلالش رفت تو حلقم O_o

siamak
siamak
۱۳۹۳/۰۴/۲۳

دلتنگت که می شوم ‎
به عکست پناه می آورم ‎
خط به خط چهره ات را نوازش میکنم‎
صدای دلنوازت درگوشم می پیچد‎
می گویی دوستت دارم ‎
به صورتت لبخند می زنم ‎
و به ساعت روی دیوار ملتمسانه نگاه می کنم ‎
کاش زودتر حرکت کنند این عقربه ها ‎
آنها نمی دانند من دلتنگ یارم

sharloot
sharloot
۱۳۹۳/۰۴/۲۳

ابرهای بزرگ
کوچک می شوند

تا گل های کوچک

به جهان بزرگ

بخندند.

(:
(:
۱۳۹۳/۰۴/۲۳

به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد اما

هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: "مگه کوری؟

shahrooz005
shahrooz005
۱۳۹۳/۰۴/۲۳


sharareh72
sharareh72
۱۳۹۳/۰۴/۲۳

سکوت میکنم!
به احترام هزاران حرفی
که در دلم مرد...

Fereshteh
Fereshteh
۱۳۹۳/۰۴/۲۳

http://www.hamkhone.ir/member/1004/blog/view/131511

amirkabir
amirkabir
۱۳۹۳/۰۴/۲۳

http://www.hamkhone.ir/member/242/blog/view/131594--/

آیا به دوست داشتن هایمان فکر کردیم

bf66
bf66
۱۳۹۳/۰۴/۲۳

یک شبی مجنون نمـــــازش را شکست

بی وضـــــــــــــو در کوچه لیلی نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کـــــــــــــــــرده بود

گفت یا رب از چه خوارم کــــــــــــرده ای

بـــــــــــــــــر صلیب عشق دارم کرده ای

خسته ام زین عشـــــــق دل خونم مکن

مــــــــــــــــن که مجنونم تو مجنونم نکن

مـــــــــــــــــــــرد این بازیچه دیگر نیستم

این تـــــــــــــو و لیلای تــــــو من نیستم

گفـــــــــــــت ای دیــــــــوانه لیلایت منم

در رگت پیــــــــــــــــدا و پنهانــــــت منم

ســـــــــــــــــــــالها با جور لیلا ساختی

مـــــــــــــــــــن کنارت بودم و نشناختی

عشــــــــــــــــــق لیلی در دلت انداختم

صــــــــــــد قمار عشـــــــق یکجا باختم

کــــــــردمت آواره صحــــــــــــــرا ، نشد

گفتم عاقل میشوی امـــــــــــــــــا نشد

سوختم در حســـــــــــــــــرت یک یاریت

غــــــــــــیر لیلا بــــــــــــــر نیامد از لبت

روز و شـــــــــــــب او را صدا کردی ولی

دیـــــــدم امشب با منـــــــی گفتم بلی

مطمئن بـــــــــودم به من ســـــر میزنی

بر حــــــــــــــــــریم خانه ام در می زنی

حال ، ایــــــن لیلا که خوارت کـــرده بود

درس عشقش بـــــــــی قرارت کرده بود

مـــــــــــــرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چـــــــــو لیلی کشته در راهت کنم